نمایش اسفار- قسمت 21
سید حسن در شب اقامت توی قریه كابوسی دید كه در آن حیدر خان سید حسن را به كشتی گرفتن در گودی وسط یك بیابان مهگرفته فرامیخواند. كشتی با غولی به هیات و هیبت ضحاك در حالی كه درست در وسط گود تیر داری علم كرده بودند. اما پیش از آن كه سید حسن مصاف آغاز كند، حیدر خان به او گفت بالای دار را نگاه كند. خورشید دوازده بار بر فراز تیر دار طلوع و غروب كرد و حیدر خان وعدهی بر دارد رفتن او را پس از دوازده منزل جابه جایی خورشید به سید حسن داد. در خلال همین خواب بود كه سید حسن میدید دسته ای سوار بر اسب در بیابان به سویی میگریزند و این همزمان شد با وقتی كه علیاكبر سید حسن را از كابوس بیدار كرد و گفت اسیران از قریه گریختهاند. صبح فردا سید حسن آمادهی عزیمت بود، حالا مقرر شده بود با شتاب به سوی تهران برود و هرجا كه میتواند آنچه را در سفر خود دیده فاش بگوید. همچنین مقرر شد دهات اطراف را شهربانو آگاه كند و زائر محمد و رئیسعلی به ایالات جنوب اخبار برسانند. پس از این سید حسن راهی شد. در راه به هر منزل كه رسید همانطور كه بنا بود، كار را كرد و سر آخر صبح یك روز مرداد ماه از دروازهی شهر گذشت و وارد تهران شد. در همان زمان مقرر شد شیخ مرتضی نامه ها را به صاحبانشان برساند، صفدر خان به كسب خود برسد تا اخبار بعدی از راه رسد و سیاوش هم برود خود را بسازد برای آنچه در ادامه خواهد شد. اما اتفاقی توی شهر در حال رخ دادن بود كه سید حسن را به سوی خود میكشاند. میدان مشق تهران آن روز میزبان دار هشت ذرعی بود كه میرزا رضا را بر آن آویخته بودند.