سكو
شنبه تا جمعه از ساعت 8:45 به مدت 15 دقیقه
.علی علاقه ای به درس ندارد و مدام از كلاس به خاطر شیطنت هایش اخراج می شود .علاقه ی او به كشتی ست .چیزی كه از طرف خانواده اش حمایت نمی شود و او مجبور می شود تمام مدت یواشكی به باشگاه برود و فعالیت های كشتی را پنهانی دنبال كند
-
10
مرداد 1399
-
09
مرداد 1399
علی حیدری قهرمان المپیك كشور علیرغم پشت سر گذاشتن فراز و فرودهای زیاد در زندگی شخصی و خانوادگی اش سفت و سخت مقوله ی كشتی رو ادامه می ده و خیلی زود توی این حرفه معروف می شه و اسمش سر زبانها می افته. اما هنوز با وجود قهرمانی های مختلف به كشتی به چشم منبع درآمد نگاه می كنه. برای هدفش هر كاری میكنه و انواع كسب و كارهای كودكی رو تجربه میكنه. او حتی مانع بزرگی داره به نام خانواده كه كلا با كشتی گرفتن علی مخالف هستن و كمترین حمایتی ازش نمی كنن. اما او قهرمان المپیك می شه و باور و اعتماد خیلی ها به علی محكم می شه. اون تونسته با این كشتی ها و قهرمانی هاش یك رستوران دایر كنه و این تنها منبع مالی او بعد از جوایز كشتی ست. قهرمانی المپیك اوج شهرت علی ست اما او باز هم قانع نیست و تا جایی كه سن و بدنش یاری میكنه كشتی می گیره. مطمئن هستم شما هم از مسیری كه علی برای ادامه ی زندگی انتخاب كرده جا می خورید...
-
08
مرداد 1399
علی حیدری قهرمان كشتی المپیك زندگی پر فراز و نشیبی پشت سر گذاشته. از همون كودكی پدر رو از دست داده و به شرایط زندگی با خواهر برادرهاش خو گرفته. علی رغم اصرارهای مادرش، او از درس خوندن بیزاره و هر بار به بهانه ای از مدرسه اخراج می شه و از خدا خواسته می ره باشگاه كشتی. مدیر باشگاه خیلی باهاش حرف می زنه كه درس هم به اندازه مهارت در كشتی مهمه اما علی اصرار به قهرمان شدن در كشتی داره. به خاطر علاقه ش هر مشكلی رو تحمل میكنه و خرج باشگاه رو با كار كردن جور میكنه. توی مسابقه برنده می شه و برای اولین بار با او مصاحبه می شه و عكسش می ره توی نشریات و این تازه شروع موفقیت های علی حیدری در حوزه ی كشتی هست.
-
07
مرداد 1399
با علی حیدری و خانواده ش اشنا شدیم. پدرش كه در كودكی و توی غربت فوت كرد. دایی حمیدش كه در اتفاقات پانزده خرداد جان باخت و مادری كه در بحبوحه ی دوران جنگ، با لباس فروشی توی مغازه ی كنار خونشون، امرار معاش میكنه.علی هم این وسط به شیطنت هاش ادامه می ده و هر روز بیشتر از درس و مدرسه فراری می شه.اون علاقه شو توی كشتی پیدا كرده و می خواد سفت و سخت ادامه بده.اما خانواده شرایط مالی درست و درمونی نداره و علی مجبوره خودش با كار كردن پول كرایه ی رفتن تا باشگاه و بقیه ی مسائل مربوط به كشتی رو دربیاره .هر چی توی درس ضعیفه توی كسب و كار نبوغ خاصی داره. یكبار بلال فروشی می كنه و یك بار با دوستش محسن یه یخدون پر از بستنی رو می فروشن تا پول كرایه ی خونه تا باشگاه رو بدست بیارن.او بدون پول و پارتی و صرفا با گرفتن یك كشتی خوب، توی باشگاه معروف مهر شهر مشغول به آموزش می شود.
-
06
مرداد 1399
علیرضا حیدری در كودكی پدرش رو از دست می ده. او بسیار شیطون و بازیگوش هست و اصلا علاقه ای به درس نداره. مادر حالا با فوت همسرش مجبوره شكم بچه ها را سیر كنه. درست وقتی كه درمانده شده و بچه ها از تكراری بودن غذاها و نداشتن امكانات مینالند دایی حسن به دادش می رسه و مغازه ای رو كه كنار خونه شون هست اما خالی افتاده از پوشاك پر می كنه و با خواهرش برای فروش شریك می شه. به ظاهر شریكن اما از اون جایی كه شرایط نامساعد خواهرش رو درك میكنه سودی دریافت نمی كنه. درست توی همون بحبوحه تهران بمباران میشه و اقوام علی برای حفظ جونشون به خونه ی اونها در كرج پناه میارن. علی با كارگرهای كارخونه ی شكر فوتبال دستی شرطی بازی میكنه و معمولا اونها رو می بره. بعد هم زن اون كارگر میاد در خونه و التماس میكنه كه علی پول شوهرش رو پس بده......
-
05
مرداد 1399
پدر علی برای تجارت به دبی سفر می كنه و در نبود ایشون، دایی حمید به اوضاع خواهر و خواهرزاده هاش رسیدگی میكنه. اما دایی حمید عمرش به دنیا نیست و توی اتفاقات قیام پانزده خرداد كشته می شه. هنوز سیاه دایی رو از تن بیرون نكردن دایی بزرگتر اونها را برای سفری به قم می بره توی راه آرام آرام اونها رو برای شنیدن خبری تلخ آماده میكنه. خبر مرگ پدر علی كه موقع عبور لنج از مرز دچار سانحه شده و بدرود حیات گفته. چون اسم شناسنامه اش فرق می كرده نتونستن شناسایی كنن و كاملا غریبانه در قم دفنش كردن..
-
04
مرداد 1399
براساس زندگی قهرمان كشتی ایران علیرضا حیدری