تهران- ملبورن
از 13 دی از ساعت 8:40 به مدت 20 دقیقه
نمایش رادیویی
-
20
دی 1402
-
19
دی 1402
-
18
دی 1402
-
17
دی 1402
-
16
دی 1402
-
17
دی 1399
صبح روز بعد وقتی قرار بود نورا اخبار ارسال پیغام به جمشید را پیش از دیدار نهایی ابراهیم و اسحاق در سالن مسابقه به او برساند، منصور دوباره به سراغ نورا رفت. اما اینبار نه به شكل یك دوست، كسی كه قصد آشنایی دارد. او به زور وارد اتاق نورا شد و تفتیش و بازجویی را آغاز كرد. درگیری به حدی بالا گرفته بود كه منجر به زندانی كردن نورا در دستشویی اتاق شد. سر آخر منصور دست نوشته را پیدا كرد. همان كاغذی كه ابراهیم به نورا داده بود رویش نوشته بود «تختی تنها امید ماست» حالا منصور یقین پیدا كرده بود تختی هم دستی در ماجرا دارد.
از سوی دیگر ابراهیم كه در سالن منتظر نورا بود، با تاخیر بیش از حد او خود را به یك تلفن رساند، اما كسی كه در اتاق نورا به تلفن پاسخ داد منصور بود. پس از این ابراهیم به سرعت خود را به اسحاق رساند و ماجرا را برای او تعریف كرد. حالا آنها در پی یافتن مصنونین بودند. منصور هم كه خود را به هوشنگ در سالن رسانده بود میخواست هر طور شده دست تختی را رو كند. هوشنگ اصرار میكرد كه ریسك نكند و اسناد را برای تهران بفرستد، اما منصور مطمئن بود كه میخواهد ادامه دهد. تختی در همین اوضاع برای رفتن روی تشك آماده میشد. -
16
دی 1399
دیدار منصور و هوشنگ با تختی پس از دیدار ناموفق با نورا آغاز شد. درست یك شب قبل از روز نهایی. منصور كه همواره با شكی مدام نسبت به تختی مواجه بود، باز هم سعی داشت او را به ماجرای ابراهیم و جمشید و قرنی ربط دهد. اینبار حتی از روی عصبانیت ناشیانه عمل كرده و حرفهایی عیان زد. اما تختی تنها نقش خود را در میدان و روی تشك میدانست، نه جای دیگر.
-
15
دی 1399
ابراهیم پیش از راهی شدن برای دیدار با نورا در رستوران، تماسی از ایران دریافت كرد. تماسی كه پیغام هشدار به او میداد. در این تماس از ایراهیم خواسته شد در صورت مشكوك شدن به هر چیزی ماموریت را نیمه كاره رها كرده و تنها یك بار از طریق یك خط با ایشان تماس بگیرد، خود نیز به ایران بازنگردد. اما ابراهیم كه مذاكرات را در فرآیندی مثبت میدید، تصمیم گرفت برای جلوگیری از نگرانی در تهران پیغامی را به تهران برساند. او میخواست نورا را وارد این ماجرا كند. نورا ابتدا مخالفت كرد، اما صحبتهای ابراهیم تصمیم دیگری گرفت. این در حالی بود كه منصور و ابراهیم جایی در همان رستوران محل قرار میان ابراهیم و نورا در حال رصد ایشان بودند. آنها كه به رابطه ی ایشان مشكوك بودند، نیز هیچ پیشبینی از حضور نورا در ماجرا نداشتند، سر آخر تصمیم گرفتند خود را نورا نزدیك كنند. اما نورا كه پس از حرف های ابراهیم احساس خطر كرده بود، به سرعت از منصور فاصله گرفت.
-
14
دی 1399
منصور و هوشنگ به دیدار تختی در محل تمرین تیم رفته و سعی داشتند در مصاحبهای كه به عمل میآورند خط و ربط رابطهی تختی با ماجرای ابراهیم در ملبورن را بیابند. اما به نتیجه ای نرسیدند. همچنین ابراهیم كه راهی قرار با نورا بود پیغام دیدار با اسحاق را دریافت كرد. حالا او باید قرار با نورا را به تعویق می انداخت تا اولین دیدار با اسحاق صورت گیرد. به همین دلیل نورا و ابراهیم قرار دیگری با هم تنظیم كردند؛ یك قرار شام.
در تهران اما جمشید كه متوجه شده بود تحت نظر است، مجبور شد ماجرا را برای آنوش گفته و از وی كمك بخواهد. آنوش باید پیغامی را به جایی میرساند، تا رابط بتواند قرنی و ابراهیم را آگاه كند.
منصور و هوشنگ نیز موفق شدند اولین دیدار مابین نورا و همچنین اسحاق را رسید كنند، اما هنوز نتوانستند مستنداتی به دست بیاورند -
13
دی 1399
ماجرا از پرواز تیم ملی ایران به ملبورن و پرواز ابراهیم به ملبورن آغاز شد. ابراهیم طی همین پرواز با یك مهماندار ایرانی-انگلیسی به نام نورا آشنا شد؛ دختری جوان كه حالا قرار است چند روزی در ملبورن بماند.....