نمایش سمفونی شهر- قسمت 4
بالاخره خبرِ شهادتِ علی، پسرِ حاج رضا و زینبخاتون رسید. علی زیرِ شكنجهی ساواك طاقت نیاورده بود. كسی از كم و كیفِ این شكنجه خبر نداشت. همونجوری كه از كم و كیفِ باقیِ شكنجهها و كشتارِ ساواك خبری درز نمیكرد. همزمان با این خبر، حسین و فریدون متنِ ترانهی سرود را كامل كردند. با الهام از حوادثی كه در حالِ وقوع بود، مثل همین شهادتِ علی كه به طرز وحشیانهای اتفاق افتاده بود. سرود و ملودی آماده بود و حالا مونده بود خواننده. خوانندهای كه قرار بود این فریاد رو به گوش همه برسونه. بخاطر وضعیتِ ناپایدارِ كشور خیلی از خوانندههایی كه حسین و فریدون میشناختن از كشور یا رفته بودند یا اگه هم بودند، ریسکِ خوندن همچین سرودی رو قبول نمیكردند. خوانندهی این سرود اگه به دستِ دولت و ساواك می افتاد قطعا كشته میشد. پس فریدون رفت دنبالِ یه صدای تازه. یه بازیگرِ تیاتر كه قبلا توی یه نمایش خونده بود و آوازهی صدای خوبش بین بعضی از اهالی موسیقی پیچیده بود: رضا رویگری. قبل از اینكه به رضا برسیم، باید برگردیم به 2 سال قبل. جایی كه دوستِ رضا به كارگاه تیاتر اومد تا داستانِ یه خواب رو براش تعریف كنه. سال 1355؛ تهران.