نمایش او را هنوز نشناختم- قسمت 6
خرداد ماه سال 1393 سپهر به دنبال برادر همسرش حمید كه مستند سازه به عراق می ره، سپهر كه خبرنگاره برای رضایت مدیرش، قول داده اگر حاج قاسم رو دید با او مصاحبه كنه و اگر نتونست او نو ببینه، گزارشی درباره ش بنویسه. سپهر با حاج قاسم روبه رو می شه اما حاج قاسم تمایلی برای مصاحبه نداره، سپهر از انجام نشدن مصاحبه دلخور می شه و با همراهی علی به دنبال حمید، به شهر آمرلی می ره، اما با پیش روی داعش، آمرلی محاصره و آب و برق شهر قطع می شه، سپهر به دنبال راه برگشته و در این مدت در خانه ی ام حیدر، مادر بزرگ علی، كه اصالتی ایرانی داره ساكن می شه. تنها نكته امید بخش برای مردم اینه كه می شنون حاج قاسم، برای آزادی شهر بسیج مردمی برپا كرده، ام حیدر از علی می خواد سپهر رو از شهر خارج كنه، اما موفق نمی شه. بعد از سه هفته خبر می رسه داعش در حال ورود به شهره و شهر به شدت زیر آتش دشمنه، اما بال گردی بی توجه به آتش دشمن وارد شهر می شه. سردار سلیمانی میان مردم امرلی میاد و براشون آذوقه میاره قراره حاج قاسم با مدافعان شهر صحبت می كنه و از اون ها می خواد مقاومت كنند، داعش كه متوجه حضور حاج قاسم به منطقه شده، از مردم شهر می خواد تسلیم بشن، تا با اونها كاری نداشته باشه، عده ای كمی از مردم وسوسه می شن، اما سرنوشت شهرهای تسلیم شده، به مردم نشان داده، داعش به وعده هاشون عمل نمی كنه...