نمایش كهنه سوار و مرشد- قسمت 1
مرشد قدیر حنجره اش آسیب دیده و دیگر نمی تواند در زورخانه دَم بگیرد و آواز بخواند. از طرفی حاج ایوب نیز در بستر بیماری افتاده و چراغ زورخانه هر روز كم فروغ تر می شود. همه این دو یار قدیمی را كهنه سوار و مرشد خطاب می كردند. هاشم پسر حاج ایوب از پدرش میخواهد به او اجازه دهد زورخانه را تبدیل به باشگاه پرورش اندام كنند و پسرش هومن نیز خود را برای شركت در مسابقات جایزه بزرگ مَستر پرورش اندام آماده می كند. اما ایوب سند زورخانه را به نوه دیگرش محمد كه تنها یادگار پسر مرحومش مسلم است واگذار می كند و از او میخواهد در احیاء زورخانه بكوشد و میراث او را حفظ كند. هاشم زمانیكه این مساله را می فهمد، از حمایت پدر بیمارش دست می كشد و در پرداخت هزینه های درمانی ایوب كوتاهی می كند. از طرفی محمد در صدد است مرشد را وادار به خواندن و ضرب زدن كند، به سراغ پهلوانان قدیم میرود و از آنها میخواهد نگذارند چراغ زورخانه پدربزرگش خاموش شود. این مساله مورد تمسخر هاشم قرار می گیرد و سعی دارد محمد را راضی به تغییر كاربری زورخانه كند و در مسیر او سنگ اندازی می كند و در جهت معرفی و پیشبرد ورزش پرورش اندام پسرش، روی جوانان محله سرمایه گذاری می كند و با خرید تجهیزات و هدیه های گران قیمت آنها را از همراهی با محمد دور می كند. بالاخره محمد تصمیم می گیرد بجای مرشد، خودش دَم بگیرد و جوانان محله را به سمت زورخانه شان جذب كند. در اولین شبی كه چراغ زورخانه روشن می شود، مرشد با صدایی گرفته به كمك محمد می آید و برای او ضرب می زند. پهلوانان پیر و كهنه كار نیز با همراهی نوه هایشان آمده اند و محمد و جوانان حاضر با دیدن آنها به وجد میایند. همین شب حال حاج ایوب وخیم تر می شود و به بخش مراقبت های ویژه منتقل می شود. از طرفی هومن كه به بهانه شركت در مسابقات پرورش اندام از ایران خارج شده، دیگر حاضر به بازگشت نیست و به دنبال پناهندگی است.همین مساله هاشم را منقلب می كند. او كه از كرده ی خود و رفتاری كه نسبت به پدر بیمارش و خواسته ی او در پیش گرفته بود، سخت پشیمان شده، حالا تصمیم می گیرد به محمد برادرزاده اش در احیای زورخانه كمك كند.