نمایش اسفار- قسمت 23
سید حسن در میان بهبهی نبرد و در زمانی كه قزاقها و اوباش در حال ورود به ساختمان مجلس بودند، با استفاده از تصور مرگش در حال خارج شدن از سمت پشتی باغ بهارستان بود كه ابتدا سیاوش و پس از آن علی اكبر به او ملحق شدند. سیاوش به كمك سیدمحمد و سید عبدالله رفته بود، و علیاكبر از پیش شیخمرتضی باز میگشت كه برای یافتن و نجات دادن اسناد مجلس از دسدت قزاق ها رفته بود. اما علیاكبر چیزی در دست داشت كه خود مبدا ماجرایی شد. «صنیع» یكی از سردسته های اوباش تهران در راه علیاكبر را گیر انداخته بود. او كه متوجه زنده بودن سید حسن شده بود، یك پرچم روسیه در دست علی اكبر گذاشته، وی را روانه كرده بود تا به سید حسن برساند و پیغامی بدهد. گیغام از این قرار بود كه صنیع به همراه مقتدر نظام سید حسن را برای مذاكر در عصر سوم تیرماه به عودلاجان دعوت كرده بودند و پرچم را جهت تحقیر داده فرستاده بودند تا سید حسن بالای خانه اش نسب كند برای زنده ماندن. همچنین صنیع گفته بود چندتا از بچه محلهات پیش ما هستند و سرنوشتشان به آمدن و نیامدن تو بستگی دارد. سید حسن تصمیم گرفت برود. هرچه سیاوش اصرار به نرفتن كرد كارگر نشد. سرآخر سید حسن راهی عودلاجان شد. در عودلاجان سید حسن توی منگنه قرار گرفت. صنیع و مقتدر از او یك خواسته داشتند؛ میخواستند او كه یك مجتهد و پهلوان نامی شهر است را به سوی خود بكشانند و همراه خود كنند تا ضربهای محكم به مشروطیت بزنند. اما سید حسن نپذریفت. او در شرایطی نپذریفت كه قزاقان محاصره اش كرده بودند.