نمایش اندر حكایت بیژن- قسمت 8
بیژن علاقه مند به شعر و شاعریه و درست در شب خواستگاری از دختر مهندس، متوجه حضور فردوسی و سعدی و پروین اعتصامی و حافظ در اتاقش میشه. اون شب قرار خواستگاری بهم می خوره. شب بعد وقتی به خواستگاری میرن، شعرا سراغ بیژن میان و بیژن شروع می كنه به حرف زدن با شعرایی كه كسی جز خودش نمی تونه اونارو ببینه. خانواده دختر به گمان اینكه بیژن دیوانه است، او را از خونه بیرون می كنن. شعرا تصمیم میگیرن كه به بیژن زن بدن. به پیشنهاد پروین اعتصامی بیژن به دیدار دختری به نام منیژه میره. اما وقتی بیژن داشت با منیژه حرف می زد، برادرای منیژه از راه می رسن و بیژنُ را كتك می زنند و بیژن راهی بیمارستان میشه. در همین موقع دایی محمود به بیژن زنگ میزنه و از او میخواد كه خودش به كلانتری برسونه