نمایش هزار برگ- قسمت 13
ستاره معلم جوانی است كه از شهر به روستایی دورافتاده آمده و خود را وقف كودكان و نوجوانان آنجا كرده است. پدر ستاره كه مخالف سكونت دخترش در روستاست تصمیم دارد او را از ادامه زندگی در روستا منصرف كند اما معلم جوان قصد دارد كه در روستا كتابخانهای بنا كند و در همین راستا از پدرش طلب یاری میكند. روزی مریم، یكی از شاگردان ستاره، از او میخواهد كه در سفری كه به شهر خواهد داشت برای خاله بزرگ سنگ صبور بخرد. از سویی مینا، خواهر مریم، قصد دارد با جوانی به نام سهراب ازدواج كند. خاله بزرگ شرط ازدواج آن دو را پیروزی سهراب در مسابقه دو بین روستاها اعلام میكند....