جلال برادر زن مراد نزد اودر بازار كار می كند مراد متوجه می شود اجناسی را جلال بدون اطلاع او فروخته و به او اطلاع نداده مراد تصمیم می گیرد از آن به بعد كنترل دقیقی روی اجناس داشته باشد در نهایت معلوم می شود جلال اجناس را به صورت امانت برداشه و پول آنان را بر می گرداند

زنی شوهرش قربانی یك تكه تركش توپ میشود و جنازه اش را در خانه دفن میكند اما ناگهان هنگام رفتن شهیدی را تفنگ به دست میبیند و پشیمان شده به خانه اش بر میگردد و...