نمایش سی مرغان- قسمت ۱
هدهد خوشخوان سخنور از تمامی مرغان خواست كه گردهم آیند و مجمعی تشكیل دهند تا او بتواند با آنان سخن گوید. هدهد در آن مجمع از رنج و غمی كه مدتها بر دلش نشسته بود سخن گفت و از جفای مرغان بر یكدیگر و چند دستگی میان آنان و خودپرستی و خودخواهی شان شكوه ها كرد. گفت كه در این راه چیزی جز فنا و سرگردانی عاید شان نخواهد شد و باید به چنین رفتارهایی پایان دهند و دست از خودپرستی و جفا به یكدیگر بردارند. مرغان از او خواستند تا راه را از چاه نشان شان دهد و به آنان بگوید كه چاره چیست و چه باید بكنند تا به عاقبتی خوش دست یابند. هدهد چاره كار را یافتن راهبری فرهیخته و شهریاری دادگستر دانست و به آنان بشارت داد كه چنین پادشاهی در مكانی بسیار دور، در بلندای كوهی به نام قاف مأوا گزیده و نامش سیمرغ است. اما راه رسیدن به او بس دشوار و خطرناك است و كار هر كس نیست. مرغان چون آوازه سیمرغ شنیدند به وجد آمدند، اما همین كه از سختی و مشقتهای رسیدن به سیمرغ آگاه شدند، بیمناك شدند و پا پس كشیدند و هر كدام عذری آوردند. گرچه در آن میان مرغانی نیز بودند كه شوریده حال، به عشق دیدن سیمرغ، پذیرفتند كه با هدهد همسفر شوند و پای اندر این راه دراز و دشوار گذارند.


