شانزده انسان خشمگین
از 14 فروردین از ساعت 6:15 به مدت 15 دقیقه
ماجرای فروشنده ای عصبانی كه به دنبال راه حلی برای رسیدن به آرامش می گردد ولی...
كارگردان مهدی نمینی مقدم تهیه كننده مهدیه تقی زاده نویسنده داریوش روحی افكتور فاطمه حسن پور صدا بردار حیدر صفدری بازیگران احمد گنجی ایوب آقا خانی سعیده فرضی محمد سعید سلطانی نورالدین جوادیان سینا نیكوركار ماندانا اصلانی محمد شریفی مقدم فریدون محرابی امین بختیاری سیما خوش چشم امیر زنده دلان مهرخ افضلی
-
12
آبان 1402
-
11
آبان 1402
-
10
آبان 1402
-
09
آبان 1402
-
08
آبان 1402
-
07
آبان 1402
-
06
آبان 1402
-
05
آبان 1402
-
04
آبان 1402
-
03
آبان 1402
-
02
آبان 1402
-
01
آبان 1402
-
30
مهر 1402
-
29
مهر 1402
-
27
فروردین 1400
احمد و مهدی و سیروس و هاشم به حضور در جلسات ادامه میدهند. چرا كه فكر می كنند برای حال و روحیه شان مفید است و همچنان به آن نیازمندند. اعضای دیگر هم حضور دارند. 15 نفر هستند كه با نیما میشوند 16 نفر. اما نیما تنها غایبِ آن روز است. حمید با بغض میگوید بیماری نیما تشدید شده و در بیمارستان بستری است. همگی همان لحظه راهی بیمارستان میشوند. در راه از حمید میپرسند تو از كجا خبردار شدی وضعیت نیما را؟ حمید هم به گریه میافتد و میگوید یكی از طلبكارها بخاطر چك حكم بازداشتم را گرفته بود و نیما وقتی خبردار شد حساب او را داد و آزادم كرد. در بیمارستان همه دورِ تخت نیما جمع میشوند. نیما با تبسم میگوید چیز خاصی نیست و فعلاً قرار نیست بمیرم ولی قول بدهید اگر من هم نبودم این محفلِ دوستانه را حفظ كنید و اگر دیدید كسی از خشم و عصبانیت در رنج است او را به جمع تان دعوت كنید
-
26
فروردین 1400
هاشم با همسرش هماهنگ میشود كه تعادلی در هزینه های خانه ایجاد كند، تا او بتواند هر ماه یكی از قطعات تاكسی را تأمین و یا قطعههای آنرا سرویس كند. او در حال مسافركشی هم، وقتی دو مسافرش درباره خبری كه از رادیو پخش میشود با هم بحث شان میشود، مداخله میكند و آنها را دعوت به آرامش میكند و میگوید حیفِ زندگی نیست كه بجای خُلقِ خوش و آرامش، آنرا با تنش و عصبیتِ سوخت كرد؟
-
25
فروردین 1400
سیروس برای زنش دسته گلی میگیرد، به همراه یك دلنوشته. و در آن توضیح می دهد كه چقدر بابت ماجرای رستوران متأسف است و تمام تلاشش بدست آوردنِ دل اوست. اما تحملِ پایینش كارها را خراب میكند و نمی گذارد نزدیکِ هم باشند. همسر سیروس كه دلش با او صاف شده با او به گفتگو مینشیند و میگوید او هم در ایجاد این فاصله نقش داشته و كارها و اشتباهاتش را خودش میداند و او هم به سهمِ خودش میكوشد كاستیها را مرتفع سازد...
-
24
فروردین 1400
مهدی با انگیزه در یك پیك موتوری كار می كند. لابلای كارش هم به شركتهایی كه آگهی استخدام زدهاند سر میزند. همسرش از تغییر رفتار او متعجب است و میپرسد چگونه اینقدر آرام شدی. او هم میگوید كسی را میشناسد كه با اینكه میداند قرار است بمیرد ولی آرامشِ فوق العادهای دارد و تمامِ سعی اَش این است كه به دیگران كمك كند
-
23
فروردین 1400
احمد تصمیم میگیرد تمام وقت در فروشگاه اش باشد. ولی فروشنده اَش را نگه می دارد و اموری را كه میداند باعث تندی و پرخاش او میشود به وی میسپارد كه پذیرشش بالاست. فروشنده كه از تغییر رفتار احمد متعجب شده علت را از او جویا میشود. احمد هم می گوید هیچ مشكلی آنقدر بزرگ نیست كه نتوان حلش كرد. فقط مرگ است كه چاره ندارد و كسی را می شناسم كه با اینكه مردنی است اما آرامش دارد و فقط در پِی این است كه تنش های درونیِ دیگران را كاهش دهد.
-
22
فروردین 1400
نیما متوجه میشود به سرطان مبتلا شده و دو سه سال بیشتر وقت ندارد. اعضای گروه شوكه می شوند و در عجب هستند كه نیما چطور با اینكه میداند در حال مردن است اینقدر آرام است. نیما توضیح میدهد كه اتفاقاً وقتی بدانی كه خیلی فرصت نداری، دیگر زیاد حرص و جوش نمیزنی و مسائل آنقدر برایت اهمیت ندارند كه باعث ناراحتی و عصبانیتت بشوند. حرفهای نیما به تمامِ حاضرین تلنگری جدّی وارد میكند و به فكر فرو میروند....