نمایش قهرمان بدر- قسمت 4
معصومه و اسماعیل با هم با قطار راهی تهران می شوند. ولی این بار همسر یكدیگر هستند و قرار است اسماعیل توی سپاه تهران مشغول شود و در یكی از خانه های مصادره شده توسط سپاه زندگی كنند. كمی بعد محسن رضایی به او پیشنهاد می دهد كه در اقاجاری سپاه پاسداران تشكیل دهد. دوباره به اقاجاری برمی كردند. این بار وسط مغازه ی پدرش را تیغه می كشند و از انجا به عنوان خانه ی تازه عروس استفاده میكنند. ولی انجا هم زیاد ماندگار نیستند و به اسماعیل ماموریت داده اند به جنوب برود. معصومه همراه همسرش با یك چمدان ساده راهی اهواز می شود و توی یك خانه ی سازمانی پرت و دور از شهر ساكن می شود .پسرش ابراهیم در همان خانه به دنیا می اید و اسماعیل و یارانش فهمیده اند كه جنگ در راه است اما هنوز ان را علنی نكرده اند. یك شب كه معصومه در خانه تنهاست گاوی وارد خانه می شود و او به خیال اینكه دزد است رویش اسلحه می كشد.بیتابی پسرش او را بد خواب كرده است. صبح صدای مهیب انفجار میشنود. دست پایش را گم میكند ولی اسماعیل بلافاصله تماس می گیرد و می گوید جنگ شروع شده و آن صدا شكستن دیوار صوتی بوده است. از معصومه می خواهد در حیاط خانه یك سنگر درست كند. اسماعیل تمام وقت سر كار است و برای نجات خرمشهر از دست عراقی ها فرمانده شده است. نیروهای محلی پاسخگوی مبارزه ها نیست و دكتر چمران برای یاری به آنها می آید.