زهرا خانم نعمتی تو مسابقات پارالمپیك لندن تونست مدال طلا به دست بیاره ... آقا رهام و بقیهی هم تیمیها و مسئولین تیم ملی براشون یه مراسم ازدواج ترتیب دادن و شادی این مدال رو براش بیشتر كردن . بعد از باز گشت از لندن زهرا خانم موفق به كسب بهترین ورزشكار پارالمپیك شد و حسابی این خبر تو دنیا سر وصدا كرد ... همینطور عناوین جهانی یكی بعد از دیگری برای زهرا خانم پیش اومد و رسید به انتخابی المپیك و پارالمپیك كه تونست برای اولین بار سهمیه ی هر دو رو به دست بیاره .... از مسابقات انتخابی برگشت و حسابی ازش استقبال شد و استاندار كرومون هم قول داد تا مجسمه ی زهرا رو تو شهر نصب كنه . با آقا رهام به دیدار بیماران سرطانی رفتن و شادبشون رو هم با اونا تقسیم كردن . حسابی همه چیز به خوشی داشت پیش می رفت كه بینشون یه خورده بگو مگو شد
بانوی كماندار
یكشنبه تا جمعه از ساعت 1:00 به مدت 30 دقیقه
زهرا دختر تكواندوكاری كه میل به رسیدن به تیم ملی دارد. در اتوبوس در راه برگشت از دانشگاه دچار حادثه شده و از ناحیه ی پا معلول می شود. دوران سختی رو طی كرده و دوست داشته تا ورزش را به صورت تیمی دنبال كند ولی ...
-
27
تیر 1399
-
26
تیر 1399
زهرا بانوی قصه ی ما، با روحیه و پشتكاری كه فقط تو افسانه ها میشه پیدا كرد پلههای ترقی رو یكی بعد از دیگری طی كرد. به تیم ملی رسید در مسابقات جهانی شركت كرد و مدالهای رنگی رو یكی پس از دیگری كسب كرد و خیلی از این افتخارات رو مدیون همراهی همیشگی آقا رهام می دونست كه نهایتا برای قدردانی ازش، باهاش ازدواج كرد. بعد از اون به انتخابی پارالمپیك رفت و موفق به كسب سهمیهی شركت در مسابقات پارالمپیك لندن شد.
-
25
تیر 1399
زهرا خانم بعد از اینكه با آقا رهام قرار تمرین تیراندازی رو گذاشت به خونه برگشت و موضوع رو با مادرش درمیون گذاشت. ولی مادر كه همیشه نگران زهرا بود در ابتدا مخالفت كرد كه خدای ناكرده آسیب دیگری متوجه زهرا نشه. ولی زهرا با همت و پشتكاری كه داشت تیرو كمان رو شروع كرد و هر روز بهتر از دیروز به كار ادامه داد تا به تیم استان رسید و مشغول تمرین برای اعزام به مسابقات كشوری و انتخابی تیم ملی شد و همراه رهام پابه پا تمرین می كردن. اونها روز به روز ركوردهای بهتری می زدن تا جایی كه مربی به اونا می گفت كه ركوردهاشون در حد تیم ملی است.
یه روز كه مشغول تمرین بودن و نزدیك مسابقات رهام از زهرا خواست كه مسابقه بدن. مربی مخالفت كرد اما اونا نپذیرفتن و مسابقه شروع شد. زمانی نگذشته بود كه به خاطر تمرین زیاد و خستگی موقع كشیدن زه كمان زهرا دچار گرفتگی عضله شد و به بیمارستان رفتن. -
24
تیر 1399
زهرا خانم قصه ی ما برای شركت انجمن ضایعات نخاعی شهرشون به انجمن پوسا رفت و از قضا در این مراسم با جوانی به نام آقا رهام روبرو شد كه كمابیش مشكلات و حال و احوالشون شبیه هم بود .
تو مراسم حسابی این دوتا روی صحبت رو باز كردن و از علایقشون كه از همه مهمتر ورزش بود به هم گفتن . آقا رهام زهرا رو به ورزش تشوریق كرد و قرار گذاشتن تا در باغ شازده ماهان قرار ملاقاتی داشته باشن . در غروب دلانگیزی همراه هم شدن ولی گفتگوهاشون اونقدر حواسشون رو پرت كرد كه غروبی رو كه قرار بود با هم ببینن رو فراموش كردن. قرار گذاشتن كه برن سراغ ورزش تیرو كمان كه آقا رهام در اون دستی داشت. -
23
تیر 1399
زهرا در حال برگشتن از دانشگاه بود كه دچار تصادف شد. او به بیمارستان رفت و بعد از عمل و مراقبتهای دكترها و پرستارها بالاخره حالش بهتر شد و قرار شد به خونه برگردد، اما با یك ضایعهی نخاعی خیلی بد كه منجر به معلولیت هر دو پای او شد به خونه رفت و تحت مراقبتهای ویژه ی مادر و پدر قرار گرفت. با روحیه ی بالای زهرا در ظاهر همه چیز در روند بهبودی حال روحی و جسمیش پیش می رفت....
-
22
تیر 1399
زندگی یك معلول موفق