كاروان زیارتی

علی گندابی دیگر نمی خواهد به طوس برگردد و با كاروانی كه او را پیدا كرده به طبرستان میرود. بانو حنانه هم به او میگوید به او كمك میكند تا تاجر معروفی شود و حالا چهارسال از آن روز میگذرد و علی گندابی یك تاجر معروف شده و اسماعیل نیز شاگردی او را می كند تا اینكه حنانه در جمع خانوادگی شان نامزدی خود و علی گندابی را بازگو می كند.

كاروان سلیم با راهزن ها برخورد می كند و از طرفی به دلیل طوفان دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند و تصمیم میگیرند به شهر بازگردند از طرفی علی و اسماعیل با كاروان دیگری به كربلا میروند و در آنجا هر چه سراغ كاروان سلیم را میگیرند پیدایشان نمی كنند

در طی سفر كاروانی ها با علی گندابی رفتارشان خوب نیست. چادر علی و پسری به اسم اسماعیل كه عقل درستی ندارد در انتهای كاروان است. در یك شب طوفانی علی و اسماعیل گم میشوند و كاروانیان هر چه منتظر آنها میشوند پیدایشان نمیكنند. از طرفی علی در بیابان تصمیم میگیرد اسماعیل را ترك كند و خود به تنهایی به راهش ادامه دهد اما خوابی می بیند و پشیمان میشود تا اینكه كاروانی را در دوردست میبینند

كاروانی زیارتی به طرف كربلا به راه می افتد. امسال علی گندابی نیز با كاروان همراه است و چون در شهر فرد بد نامی است همه با همراهی او در این سفر مخالفند

كاروان سلیم در طوس برای ماه محرم طبق هر سال راهی كربلا می شوند و امسال علی گندابی نیز میخواهد با كاروان همراه شود.