نمایش صندوقچه- قسمت 1
بهروز كه در آلمان كار میكند به باربد، برادرش، میگوید دو هفتهی دیگر به همراه بنفشه، نامزدش، به ایران میآید تا خانواده را غافلگیر كند. از او میخواهد به زیرزمین برود و صندوقچهای كه دلار، یورو و سكههایش را داخل آن گذاشته پیش خودش نگه دارد تا با فروششان خانه بخرد. باربد متوجه میشود پدرشان مازیار كه وسواس آزاردهندهای دارد، علیرغم مخالفت مادرشان فریبا و خواهرشان بهار، وسایل زیرزمین را جابهجا كرده و صندوقچه را كه درش قفل بوده به احد پسرخالهاش داده. باربد و مازیار به سراغ احد میروند و میفهمند احد صندوقچه را به دوستش، غلام، داده است. غلام كه زنش از صندوقچه خوشش نیامده آنرا سر كوچه گذاشته و ماموران شهرداری آنرا با خود بردهاند. آنها به خاكچال میروند اما صندوقچه را پیدا نمیكنند. مازیار زمینش را میفروشد، فریبا طلاهایش را تا بهروز بتواند خانهای بخرد. بهروز بازمیگردد و از جریان باخبر میشود و میگوید قصد شوخی با باربد را داشته و میخواسته او را امتحان كند و نهتنها در آن صندوقچه چیزی نبوده، اوضاع كارش در آلمان هم خیلی مساعد نیست. خانواده مبلغ خرید خانه را بهعنوان هدیه به او میدهند اما بهروز به آنها قول میدهد كه تا دو سال آینده پول را بهشان برگرداند.