نمایش سربلند- قسمت 5
محسن حججی وارد سپاه می شه. همون سال اول با اصرار خودش به سوریه اعزام میشه و با یك جراحت جزئی كه خودش معتقده به خاطر نارضایتی مادرش بوده برمی گرده. اما بار دوم فرق می كنه. حرم یار زیر زبونش مزه كرده و اصرار داره به دوباره رفتن. برای خواسته ش نذر چهل سفر به زیارت جمكران میكنه و هنوز هفته های نذرش تموم نشده معجزه وار كارهاش برای اعزام ردیف می شه. توی منطقه اسمش جابر است و مسئول بررسی تانك های تمام گردان های منطقه. الحق هم كارش خوبه و هم میان عراقی های گردان حیدریون و فاطمیون از احترام و ابهت خاصی برخوردار است. اونجا هم حواسش به همه چیز و هم كس هست، تا اینكه یك شب غافلگیر می شوند و داعش پایگاهشان را محاصره میكند و می كوبد. بچه های گردان می گویند او شهید شده اما خبری از پیكرش نیست و احتمال دارد با شهدای عراقی به بغداد رفته باشد. همان شب فرمانده اكبریان راهی بغداد می شود و آنجا توی گردان حیدریون متوجه فیلم پخش شده از اسارت محسن توسط داعش میشود. باور نمیكند و به باور اینكه فتوشاپ است دستورمی دهد با پهباد تمام منطقه را جستجو كنند. با مهدی نیساری همرزم و دوست محسن تماس می گیرد و از او می خواهد علی رغم ابتلا به انفولانزا و قصد سفرش به ایران، بماند و جنازه ی محسن را شناسایی كند.