نمایش سكو- قسمت 4
با علی حیدری و خانواده ش اشنا شدیم. پدرش كه در كودكی و توی غربت فوت كرد. دایی حمیدش كه در اتفاقات پانزده خرداد جان باخت و مادری كه در بحبوحه ی دوران جنگ، با لباس فروشی توی مغازه ی كنار خونشون، امرار معاش میكنه.علی هم این وسط به شیطنت هاش ادامه می ده و هر روز بیشتر از درس و مدرسه فراری می شه.اون علاقه شو توی كشتی پیدا كرده و می خواد سفت و سخت ادامه بده.اما خانواده شرایط مالی درست و درمونی نداره و علی مجبوره خودش با كار كردن پول كرایه ی رفتن تا باشگاه و بقیه ی مسائل مربوط به كشتی رو دربیاره .هر چی توی درس ضعیفه توی كسب و كار نبوغ خاصی داره. یكبار بلال فروشی می كنه و یك بار با دوستش محسن یه یخدون پر از بستنی رو می فروشن تا پول كرایه ی خونه تا باشگاه رو بدست بیارن.او بدون پول و پارتی و صرفا با گرفتن یك كشتی خوب، توی باشگاه معروف مهر شهر مشغول به آموزش می شود.