نمایش سكو- قسمت 3
علیرضا حیدری در كودكی پدرش رو از دست می ده. او بسیار شیطون و بازیگوش هست و اصلا علاقه ای به درس نداره. مادر حالا با فوت همسرش مجبوره شكم بچه ها را سیر كنه. درست وقتی كه درمانده شده و بچه ها از تكراری بودن غذاها و نداشتن امكانات مینالند دایی حسن به دادش می رسه و مغازه ای رو كه كنار خونه شون هست اما خالی افتاده از پوشاك پر می كنه و با خواهرش برای فروش شریك می شه. به ظاهر شریكن اما از اون جایی كه شرایط نامساعد خواهرش رو درك میكنه سودی دریافت نمی كنه. درست توی همون بحبوحه تهران بمباران میشه و اقوام علی برای حفظ جونشون به خونه ی اونها در كرج پناه میارن. علی با كارگرهای كارخونه ی شكر فوتبال دستی شرطی بازی میكنه و معمولا اونها رو می بره. بعد هم زن اون كارگر میاد در خونه و التماس میكنه كه علی پول شوهرش رو پس بده......