نمایش قربانی- قسمت 3
این قصه قصه عجبییه، ماجرای نیاز و تقاضا، قصه خواستن و رسیدن و دل صاف كردن حقیقش رو بخواین یه روز یه پیرمرد روشن بینی بهم گفت: كاسه چه كنم چه كنم از هر چیزی بدتره! خدا از این بلاتكلیفی درت میاره! نگران نباش! كافیه دلت رو صاف كنی، میفرماید: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. همینه دیگه، راس میگفت واقعا! باید دل صاف كنیم ای دیگه، حكمتت رو شكر خدا، شاید به بركت این قربونی ما هم از این بلاتكلیفی دربیایم....