نمایش گرگ و میش- قسمت 5
سروان مشغول گفتگو با دختر شكارچی فقید روستا یدالله بیشكوه است و به واقعیتی تكان دهنده می رسد، چوپانی می آید و می گوید در میان جنگل و در پوشش مه، قامتی را دیده است كه جامه ای بلند به تن داشت و یك پایش بر زمین كشیده می شد، در روستا تنها یك نفر این مشخصات را دارد پناه درزنده خیاط روستا. پناه به سروان می گوید با آن كه خدنگ همسرش را به كلفتی در خانه یكی از پولداران واداشته بود ولی وی هرگز حتی برای ضربه ای كوچك نیز به او نزدیك نشده بود چه رسد به كشتن، سروان اما همچنان پناه را مظنون اول این پرونده می داند. فردای آن روز فریده دور از چشم پدر برای آن كه پدرش را از زیر بار شك و گمان پلیس بیرون آورد به سراغ سروان می رود و از نیمه شبی می گوید كه خاله مهتاب و مردی دیگر كه در تاریكی هویتش بر او معلوم نشد مضطرب و هراسان به دیدن پدرش آمدند و پالتویی به او دادند.