نمایش اسفار- قسمت 17
پس از عزیمت از آبادی، سید حسن كه پیشتر تصمیم گرفته بود اوراق محرمانه را در تابوت چند تابوت پنهان كند، تصمیم خود را عوض كرده و از سیاوش خواست تا سه مشك همانند مشكی كه برای نامههای خود داشت، بسازد. در ادامه بحثی میان سید حسن و سیاوش درگرفت؛ بحثی بر سر چرایی همراه بردن سیاوش و اصرار سید حسن. در چنین وضعیتی سیاوش تصمیم گرفت حقیقتی را برای سید حسن آشكار كند. حقیقت دردسری بود كه از همراه شدن سیاوش با كاروان داشت دامن سیدحسن و باقی را میگرفت. سیاوش از سید حسن خواست تا برای فهمیدن ماجرا چهار نفر را به چهار طرف جهات حركت كاروان بفرستد تا آنها بروند وببینند و بعد بیاید شنیده ها و آنچه به چشم دیدهاند را باز گو كند. بدین ترتیب سید حسن، یاور، صادق، عزیز و ابرام را به چهار طرف فرستاد. هركدام رفتند و بعد پیش آمدند؛ همه یك چیز دیده بودند. كسان یا شاید اجنهای كه در دل خاك و باد میحركت میكردند و چهارسوی كاروان بودند. سید حسن با شنیدن اخبار كاروان را به سوی رودخانهای برد و فرمان داد كاروان كنار رود بایستد تا همهی كاروان نمد ها را با آب رود بخیسانند و بعد به تن كنند.