نمایش اسفار- قسمت 20
سید حسن و كاروانش پس از مواجهه با محمد زائر و پسر نوجوانش رئیس علی كه قبل از رسیدن به قریه و هنگام گذر لشكر انگلیسها با هم روبرو شده بودند، وارد قریه شدند. از همان بدو ورود همه در بهتی بودند كه از آن سخن نمیگفتند. هیچ كدام به دیگری نگفته بودن برای چه قرار است با حیدرخان دیدار كنند. پیش از درسیدن هر دو منتظر بودند وقتی لشكر انگلیسها در حال گذر است، مردان حیدرخان حمله كنند و آنچه از اسلحه و مهمات مقرر شده بود را از انگلیسها بگیرد، اما چنین نشده بود. كاروان به همراه محمد زائر و پسرش به ورودی قریه میرسید كه رمهای را دیدند؛ رمهای كه رمهدارش شهربانو دختر حیدر خان بود. از شهربانو خواستند به حیدرخان خبر ورود ایشان را بدهد، اما شهربانو گفت حیدرخان با كسی وعده ندارد. سیدحسن و زائر محمد كه هردو پیش از این با حیدرخان وعده كرده بودند اصرار به دیدار داشتند و شهربانو هم مداما سر باز میزد از آنچه ازاو میخواهند. قدری بعد شهربانو از ایشان اسبی خواست و به سید حسن گفت تا مردانش را به مراقبت از رمه بگمارد تا او سید حسن و زائر محمد باقی رئوس كاروان را به دیدار حیدر خان ببرد و تا بازگشتن آنها پنج گوسفند را قربانی كرده و منتظر بمانند. شهربانو پیش از بقیه تاخت؛ به جایی خارج از قریه. قدری بعد رسیدند به قبرستانی كه مدفن حیدرخان و یارانش بود. شهربانو به سیدحسن، زائرمحمد و یارانش گفت كه خیانتی پیش از عزیمت حیدرخان رخ داده بوده و همین مسبب قتل تمام مردان قریه و یاران حیدرخان بوده.