نمایش اسفار- قسمت 19
گفتگوی سید حسن و سیاوش آغاز شد؛ گفتگو بر سر آنچه سید حسن از جعفر سردستهی اسرا شنیده بود. از قرار معلوم سیاوش پیش از این خود یكی از همانها بوده و در سیر زمان متوجه خیانت ایشان شده، به همراه جمعی از همراهانش تصمیم گرفته تا راز پشت پردهی اینها را بازگوید. در ادامه سید حسن و كاروانش به نزدیكی قریهای در دزفول رسیدند؛ جایی كه پیش از این مقرر شده بود تا بروند. اما قبل از رسیدن به قریه كاروان در حال حركت انگیسها دید میشد. كاروانی كه طبق وعدهی آقا باید از اینجا میگذشت و حالا همه چیز با هم مقارن شده بود. سید حسن كاروان را متوقف كرد تا آنچه باید، طبق قرار رخ بدهد. در چنین وضعی سید حسن تنها نبود. یك پدر و پسر جوان كه رسیده بودند و منتظر گذشتن كاروان انگلیس ها بودند؛ زائر محمد و رئیس علی. در حین گذشتن كاروان انگلیسها بود كه شنیدیم مقصد هر دو یك جاست. منزل حیدرخان.