نمایش اسفار- قسمت 13
ماجرا از مواجههی نویسنده و سید حسن شروع شد و رسید به اولین گامهای كاروان به سپه سالاری سید حسن در صحراهای عراق. كاروان به تازگی راه افتاده بود و سید حسن هنوز نگرانی هایی داشت از راه و آنچه پیش روست. در همین اوصاف بود كه سپه سالار از دور كسی را دید؛ سواری كه به تاخت می آمد اما با دیدن كاروان در جایی دورتر ایستاد. همگی در هول ولا بودند كه سید حسن تصمیم گرفت پیش رفته و ببیند او كیست. اما پیش از آن كه سید حسن به سوار برسد، سوار اسلحه كشید و تیری به سمت سید حسن انداخت، كه بی فایده بود. در آخرین لحظات سید حسن با تپانچهای كه علیاكبر به او رساند گلولهای به سمت سوار شلیك كرد.