نمایش سال های سربی- قسمت 10
با مرگ آفاق و احساس ندامت تا جما. فصل تازه ای در زندگی ارسلان و مونس آغاز می شود. تاجما كه خود را در مرگ آفاق مقصر می داند. خلق و خوی سرد و قهر آلودش را كنار گذاشته و به ارسلان اجازه می دهد تا با خرید ماشین چاپ سربی به امور چاپخانه رسیدگی كند از طرفی مونس كه از محبت مادری محروم مانده با دیدن لاله دخترك هفت ساله و خجالتی اوستا كاظم به او علاقمند می شود این علاقمندی به اندازه ای است كه حتی بعد از پایان تعمیرات خانه، اوستا كاظم می پذیرد تا لاله را هفته ای یك بار برای ملاقات با مونس به خانه بیاورد . این قول و قرار هفتگی با مخالفت جهانگیر پسر اوستا كاظم رو به رو می شود او كه نوجوانی پانزده ساله و مغرور است، محبت مونس به خواهرش را تحقیر آمیز و از سر ترحم می داند. از طرفی ارسلان كه از طریق اوستا جعفر با خبر شده بود شفق سراغ او را می گیرد منتظر فرصتی بود تا خشم خود را به رفیق بی مرامش شفق، نشان دهد این رویارویی با آمدن شفق به درب خانه تاجما اتفاق افتاد. شفق كه تلاش داشت با ردیگر ارسلان را به ورود و همراهی با جریانات سیاسی تشویق كند با برخورد سرد و سخت ارسلان رو به رو می شود. ارسلان با صراحت به شفق می گوید كه رفاقتشان به پایان رسیده. این مشاجره از چشم جهانگیر پانزده ساله دور نمی ماند. جهانگیر كه ازمونس و ارسلان و تاجما به خاطر جلب محبت لاله دل خوشی ندارد. جذب تفكرات شعار زده و گفتار ضد اشرافیت شفق می شود. تا اینكه در یك جمعه برفی و سرد كه لاله برای دیدن مونس به خانه رفته است. جهانگیر دم خانه می آید و با اكراه از ارسلان می خواهد تا برای مدتی لاله را درخانه خود نگه دارند زیرا صاحبخانه آنها را ازخانه بیرون كرده و اوستا كاظم در مشاجره ای كه با صاحبخانه داشته مجروح شده. در واقع جهانگیر چاره ای ندارد جز آنكه لاله را نزد ارسلان و مونس بگذارد....