نمایش یك اشارت- قسمت 3
خالد و اسماعیل، دو جوان اهل كوفه به شهر سامرا می آیند و با كمك ابوكمال به صورت پنهانی، امام حسن عسكری (ع) رو ملاقات می كنند. ولی جاسوسان حكومتی متوجه این اتفاق می شوند و این دو جوان رو دستگیر می كنند. قرار هست اونها اعدام بشوند. اما با پادرمیانی ابوكمال از مرگ نجات پیدا می كنند و به سیاه چال انداخته می شوند. شرایط در سیاه چال سخت و ناگواره. ولی این پایان ماجرا نیست و باز به خاطر نفوذی كه ابوكمال در دربار عباسیان داره، خالد و اسماعیل از سیاه چال آزاد می شوند. اونها قصد دارند همراه كاروانی به سمت كوفه برگردند. همه چیز به ظاهر خوب و خوشایند به نظر میاد. ولی خالد دل نگران هست، زیرا امام حسن عسكری (ع) از اون خواسته تا به استاد خودش این پیغام رو برسونه كه نگارش كتاب تناقضات قرآن، كاری اشتباه هست. خالد جرات رساندن این پیغام رو نداره و همچنان مردد مونده چی كار كنه....