یك اشارت
از 1 آذر از ساعت 6:15 به مدت 30 دقیقه
امام حسن عسگری(ع) به جوانی می گوید استادش دچار خبط و خطا شده و جوان تلاش می كند موضوع را به استاد بگوید.
تهیه كننده: ریحانه یزدان دوست كارگردان: امیر زنده دلان نویسنده: اكبر خرد چشم مدت برنامه: 30دقیقه تعداد برنامه: شش قسمت راوی: شیما جانقربان صدابردار: حیدر صفدری افكتور: نازنین حسن پور بازیگران: امیرزنده دلان- بهرام سروری نژاد- محمد رضاعلی-نازنین مهیمنی- نورالدین جوادیان- احمد گنجی/
-
26
مهر 1403
-
25
مهر 1403
-
24
مهر 1403
-
23
مهر 1403
-
22
مهر 1403
-
21
مهر 1403
-
04
آبان 1402
-
03
آبان 1402
-
02
آبان 1402
-
01
آبان 1402
-
30
مهر 1402
-
29
مهر 1402
-
06
آذر 1399
اسماعیل و خالد كه اهل كوفه هستند، در شهر سامرا به صورت پنهانی به خدمت امام حسن عسكری (ع) میروند. ولی خیلی زود دستگیر شده و به سیاه چال انداخته می شوند. با تلاش ابوكمال، این دو جوان جویای علم و دانش آزاد شده و به سمت كوفه برمی گردند. در میانۀ راه، راهزن ها به كاروان حمله می كنند و خالد به شدت مجروح میشود اما از مرگ نجات پیدا می كند و سرانجام به كوفه می رسند. خالد دل نگران هست. چون قرار است پیغام امام حسن عسكری (ع) را به استادش خود، یعقوب كندی برساند، مبنی بر این كه كتاب این استاد فلسفه با نام تناقضات قرآن سراسر اشتباه و نادرستی است. خالد تردید دارد این پیام را برساند یا نه!؟ بالاخره تصمیم خود را می گیرد. وقتی پیام امام را به استادش می رساند، یعقوب كندی سخت عصبانی میشود. ولی حرفی به او نمی زند. همین سكوت معنادار، خالد رو بیشتر نگران می كند. او نمی داند این خطای خود را جبران كند و همچنان حیران هست. همسر و مادرش تلاش می كنند تا شاید بدانند در سامرا چه اتفاقی افتاده كه خالد این چنین دل نگران هست و آرام و قرار ندارد.
-
05
آذر 1399
اسماعیل و خالد كه اهل كوفه هستند، در شهر سامرا به صورت پنهانی به خدمت امام حسن عسكری(ع) میرند. ولی خیلی زود دستگیر شده و به سیاه چال انداخته می شند. با تلاش ابوكمال، این دو جوان جویای علم و دانش آزاد شده و به سمت كوفه برمی گردند. در میانۀ راه، راهزن ها به كاروان حمله می كنند و خالد به شدت مجروح میشه. اما از مرگ نجات پیدا می كنه و سرانجام به كوفه می رسند. خالد دل نگران هست. چون قراره پیغام امام حسن عسكری(ع) رو به استادش خودش، یعقوب كندی برسونه، مبنی بر این كه كتاب این استاد فلسفه با نام تناقضات قرآن سراسر اشتباه و نادرستی است. خالد تردید داره این پیام رو برسونه یا نه!؟ بالاخره تصمیم خودش رو می گیره. وقتی پیام امام رو به استادش می رسونه،یعقوب كندی سخت عصبانی میشه. ولی حرفی به اون نمی زنه. همین سكوت معنادار خالد رو بیشتر نگران می كنه. اون نمی دونه این خطای خودش رو جبران كنه و همچنان حیران هست. همسر و مادرش تلاش می كنند تا شاید بدونند در سامرا چه اتفاقی افتاده كه خالد این چنین دل نگران هست و آرام و قرار نداره.
-
04
آذر 1399
خالد و اسماعیل كه اهل كوفه هستند و به شهر سامرا میاند و به صورت مخفیانه با امام حسن عسكری(ع) ملاقات دارند. امام از خالد می خواد پیغام ایشان رو كه همانا بیان خطای استادِ خالد و اسماعیل، یعنی یعقوب كندی است، به اون برسونه تا متوجه اشتباه خودش بشه. خالد و اسماعیل به خاطر این ملاقات به سیاه چال می افتند. ولی با وساطت ابوكمال آزاد می شند و به سوی كوفه حركت می كنند. در بین راه، اونها با زنی به نام حمیرا رو به رو می شند كه برای خودش شیرزنی است و شجاعت اون، خالد رو جذب خودش می كنه؛ چنانچه وقتی راهزنان به كاروان حمله می كنند، خالد برای اولین بار شمشیر برمی داره و با اونها شجاعانه مبارزه می كنه. اون جان دوستش، اسماعیل رو نجات میده. ولی خودش زخمی میشه. زخم شمشیر كاری است و ابن رزاق، رئیس كاروان مجبور میشه با آهن گداخته زخم رو مداوا كنه. شجاعت و نترسی خالد، برای اسماعیل حیرت آوره. غافل از این كه خالد، حیران مونده چگونه پیام امام حسن عسكری(ع) رو به استادش برسونه
-
03
آذر 1399
خالد و اسماعیل، دو جوان اهل كوفه به شهر سامرا می آیند و با كمك ابوكمال به صورت پنهانی، امام حسن عسكری (ع) رو ملاقات می كنند. ولی جاسوسان حكومتی متوجه این اتفاق می شوند و این دو جوان رو دستگیر می كنند. قرار هست اونها اعدام بشوند. اما با پادرمیانی ابوكمال از مرگ نجات پیدا می كنند و به سیاه چال انداخته می شوند. شرایط در سیاه چال سخت و ناگواره. ولی این پایان ماجرا نیست و باز به خاطر نفوذی كه ابوكمال در دربار عباسیان داره، خالد و اسماعیل از سیاه چال آزاد می شوند. اونها قصد دارند همراه كاروانی به سمت كوفه برگردند. همه چیز به ظاهر خوب و خوشایند به نظر میاد. ولی خالد دل نگران هست، زیرا امام حسن عسكری (ع) از اون خواسته تا به استاد خودش این پیغام رو برسونه كه نگارش كتاب تناقضات قرآن، كاری اشتباه هست. خالد جرات رساندن این پیغام رو نداره و همچنان مردد مونده چی كار كنه....
-
02
آذر 1399
خالد و اسماعیل دو جوان جویای علم و اهل كوفه به شهر سامرا مسافرت می كنند تا ضمن انجام كارهای شخصی خودشون، با امام حسن عسكری (ع) ملاقاتی داشته باشند. از اونجا كه دستگاه حكومت عباسی، امام رو تحت نظر خاصی داره و ملاقات با ایشان خیلی دشواره، خالد و اسماعیل با كمك ابوكمال، یكی از افراد بانفوذ سامرا به ملاقات امام میرند. ولی این پایان ماجرا نیست، زیرا جاسوسان حكومتی متوجه این اتفاق شده و هر لحظه امكان داره حادثۀ ناخوشایندی برای خالد و اسماعیل پیش بیاد.
-
01
آذر 1399
داستان رفع شبهات كتاب یعقوب كندی ازسوی امام حسن عسگری(ع)