نمایش اسفار- قسمت 18
سید حسن پس از فهمیدن ماجرای تعقیب شدن از سوی ناشناسان، كاروان را جهت توقف به كنار رودخانهای آورد. كاروان آمادهی نبرد میشد كه متوجه مسالهای در دل مردان شدیم. مردان صفدر به تبعیت از صفدر كه به گوشهای نشسته بود، دست از كار كشیده بودند. صفدر خان پس از آن كه تو داری سید حسن در مورد اتفاقات را حس كرد، دست از كار كشیده بود. در چنین موقعیتی سید حسن پیش رفت و اوضاع را برای صفدر شرح داد تا از او مشورت بگیرد و نقشهای برای نبرد با سپاه نامرئی بریزند. قدری بعد نبرد آغاز شد. نبرد با دشمنی كه همهجا بود و هیچ كجا دیده نمیشد. سید حسن خیال میكرد با لشكر اجنه كه پیدا نیستند روبه روست اما در خلال جنگ و رجز خوانیها متوجه شدیم آنها نه اجنه كه آدمیانی هستند از طرف یك انجمن كه آمدهاند سر از تن سیاوش جدا كنند. سرآخر سید حسن و مردانش پیروز میدان شدند و چند تن را به اسیری گرفتند؛ از جمله «جعفر» سردستهی ایشان...