شاهراه
از 14 فروردین از ساعت 8:45 به مدت 15 دقیقه
احمد پسربچه ای ده ساله است كه مادرش را در اثر بیماری از دست داده و پدرش نیز كه فردی خلافكار و قاچاقچی بوده در حین فرار از دست مامورین كشته شده .او به همراه خواهر و شوهر خواهرش در یك شهر شمالی زندگی می كند...
كارگردان جواد پیشگر تهیه كننده طیبه محمد علی نویسنده حسین یعقوبی افكتور محمد رضا قبادی فر صدا بردار حیدر صفدری بازیگران نازنین مهیمنی مینا شجاع نوشین حسن زاده محمد رضا علی كامیار محبی حمید یزدانی مسعود زنوزی راد قربان نجفی سعید سلطانی مونا صفی شیرین سپهراد امیر فرحان نیا احمد لشینی عبدالعلی كمالی
-
25
فروردین 1400
-
24
فروردین 1400
از بیمارستان به احمد زنگ می زنند و به او اطلاع می دهند كه خانم معتضد دچار ناراحتی قلبی شده است. خانم معتضد در بستر مرگ اعتراف می كند كه لیلا را صرفا بخاطر انتقام گرفتن از مردان بزرگ تربیت كرده بود اما او با كمك جوانی تمام دارایی خانم معتضد در بانك را برداشته و از كشور گریخته است.
-
23
فروردین 1400
روز بعد احمد به شركت می رود و در آنجا متوجه حضور مردی می شود كه برای گرفتن حق السكوت به سراغ عزیز آمده او رحیم، هم بندی سابق عزیز است و درباره فعالیت های او در عرصه قاچاق دارو كه باعث ورود داروی تقلبی و مرگ عده ای شده اسناد و مداركی دارد. عزیز تصمیم می گیرد كه رحیم را به قتل برساند اما در حین ارتكاب جرم بازداشت می شود
-
22
فروردین 1400
در نمایشگاه لیلا به همراه مرد غریبه ای می آ ید و او را نامزد خود معرفی می كند شب هنگام در بازگشت به خانه احمد متوجه حضور غریبه ای در اتاقش می شود.او همان غریبه ای است كه در كودكی برایش خوردنی و نوشیدنی برده و در حقیقت پدرش عزیز است كه توانسته با صحنه سازی مرگ خود از دست مامورین فرار كند و با فعالیت در قاچاق كالا در كشورهای حاشیه خلیج فارس به ثروتی برسد و هزینه تحصیل او را فراهم كند. عزیز به احمد می گوید كه قصد دارد از كار قاچاق بیرون بیاید و در حوزه مسكن و فعالیت های قانونی درآمد زا فعالیت كند او از احمد می خواهد كه به شركت او سری بزند.
-
21
فروردین 1400
احمد در یكی از این محافل لیلا را ملاقات می كند. لیلا به همراه خانم معتضد به تازگی از خارج برگشته اند و در یكی از محلات شمال شهر سكونت دارند. آتش عشق قدیمی در وجود احمد زبانه می كشد و او روز به روز سعی می كند بیشتر خود را شبیه طیف روشنفكر نما كند. اولین نمایشگاه نقاشی احمد برگزار می شود شوهر خواهرش برای بازدید به تهران می آید او احمد را بابت نقاشی های سیاه و خشنش سرزنش می كند و احمد هم كه از حضور او با شكل و قیافه ای شهرستانی دل خوشی ندارد با او مشاجره می كند.
-
18
فروردین 1400
در تهران احمد بطور اتفاقی با احسان ملاقات می كند و متوجه می شود كه احسان دانشجوی نخبه مهندسی صنایع است و در حال كار روی اختراعات جدید است. كارهای احمد در آموزشگاه مورد توجه قرار می گیرد و استادش برای موفقیت بیشتر و برگزاری اولین نمایشگاه نقاشی اش به او دو توصیه می كند حضور بیشتر در محافل روشنفكری و تغییر نامش به كسرا....
-
17
فروردین 1400
ده سال بعد خواهر احمد فوت شده و او در جوشكاری در كنار شوهر خواهرش زندگی ملال آوری را سپری می كند.یك روز مرد متشخصی به سراغشان می آید و به آنها اطلاع می دهد كه وكیل فرد پولدار ناشناسی است كه قصد دارد احمد را به چیزی كه لیاقتش را دارد برساند. او حاضر است هزینه تحصیل احمد در یكی از آموزشگاه های نقاشی طراز اول و گران تهران تامین كند. با این كه اسماعیل به این قضیه مشكوك است احمد سرانجام او را راضی می كند كه با عزیمتش به تهران موافقت كند.
-
16
فروردین 1400
مدتی بعد از این ماجرا عموی احمد كه یك ماهی فروش عمده است از خواهر احمد می خواهد كه اجازه دهد احمد برای مشتریان اختصاصی اش ماهی ببرد یكی از این مشتریان خانم میانسالی است به نام خانم معتضد. او در ویلای بزرگی به همراه دختر خوانده اش زندگی می كند و رفتار غریبی دارد. خانم معتضد پس از این كه می فهمد احمد استعداد نقاشی دارد از او می خواهد كه تصویر او و دختر خوانده اش لیلا را بكشد. احمد موفق می شود خانم معتضد را از حضور یك دزد در خانه اش آگاه كند و خانم معتضد به او قول می دهد در آینده این لطفش را جبران كند خانم معتضد ویلایش را می فروشد و به همراه دختر خوانده اش عازم خارج كشور می شود و......
-
15
فروردین 1400
احمد معمولا برای بازی و خیالبافی به نقاط بكر و پرت ساحل می رود یك بار هنگامی كه مشغول خیالبافی است غریبه ای ناشناس كه در پشت سنگی پنهان شده از او می خواهد برایش خوردنی و نوشیدنی بیاورد. احمد كه بسیار ترسیده به خانه می رود و دزدكی نان و غذا و آب بر می دارد و برای مرد غریبه می برد.....
-
14
فروردین 1400
احمد پسربچه ای ده ساله است كه مادرش را در اثر بیماری از دست داده و پدرش نیز كه فردی خلافكار و قاچاقچی بوده در حین فرار از دست مامورین كشته شده او به همراه خواهر و شوهر خواهرش در یك شهر شمالی زندگی می كند. خواهر احمد زنی مریض احوال و بدبین است اما اسماعیل شوهر خواهرش كه جوشكار است فردی مهربان و مردمدار است. احمد شیفته نقاشی است و در مدرسه بجای درس گوش كردن اكثرا مشغول خیالبافی است دوست صمیمی احمد نوجوانی به نام احسان است كه بزرگ ترین ارزویش این است كه در بزرگی بتواند مخترع بزرگی شود و یا با ایجاد شركت بتواند برای افراد بیكار شهر فرصت شغلی ایجاد كند.....