حیدربیك قصد داشت كه دخترش رو به یك قولتشن پیر و پولدار بده كه خانوم كوچیك خودش رو به ناخوشی می زنه. سیاه واسۀ همین دست به دامن موسی طبیب قلابی میشه و....
مضحكه های اهل طرب
از 28 اسفند از ساعت 19:00 به مدت 30 دقیقه
سیاه : جونم براتون بگه ، در بازار با بقال اصفهانی روبرو شدیم كه سر تو آستینش كرده بود و نشخه می كشید . ارباب : نشخه چیه ؟ نقشه میكشید . اونوقت چیكار كنه ؟ سیاه : سر یك تاجرو كلاه بذاره .
كارگردان محمد پور حسن تهیه كننده اشرف السادات اشرف نژاد نویسنده محمد پور حسن افكتور محمد رضا قبادی فر صدا بردار محمد رضا محتشمی بازیگران محمد آقا محمدی مینو جبار زاده احمد گنجی علی اصغر دریایی رامین پور ایمان قربان نجفی مجید حمزه امیر فرحان نیا محمد رضا علی محمد پور حسن فریبا طاهری رضا عمرانی مهرداد عشقیان حمید یزدانی محمد شریفی مقدم مینا شجاع
-
13
فروردین 1400
-
12
فروردین 1400
هر چه زرینه كنیز و دایه خانوم كوچیك دختر ارباب، به حیدر بیك میگه كه زهره خانوم هیچیش نیست و فقط دردش عشقه به گوش ارباب فرو نمی ره كه نمی ره. سیاه بهش میگه بابا دختر تو بنداز به سعید بیك تا همه چیز ختم به خیر بشه به گوش ارباب فرو نمی ره و.....
-
11
فروردین 1400
موسی و زلیخا بلایی سر مرد همسایه میارند و كتك سیری بهش می زنند. اون مرد هم دو پا داره دو پا دیگه قرض می كنه و دِ برو كه رفتی. بعد از رفتن مرد همسایه موسی از زلیخا دلجویی می كنه كه او را ببخشه و ظاهراً زلیخا موسی رو می بخشه و موسی برای هیزم شكنی راهی جنگل میشه....
-
10
فروردین 1400
موسی هیزم شكن با همسرش زلیخا درگیر میشه و كار به كتك كاری میكشه، مرد همسایه برای میانجگری به نزد آنها آمده و دخالت می كند كه نباید موسی دست روی زنش بلند كند اما...
-
09
فروردین 1400
گلنسا خودش را به بیماری می زند و قلبش را گرفته و روی زمین ولو می شود، طلحك از میرزا تیركمونِ خان پدر هوشیار و میرزا قشم شم پدر خوانده گلنسا می خواهد كه دست از لجبازی بردارند و با ازدواج گلنسا و هوشیار خان موافقت كنند....
-
08
فروردین 1400
میرزا قشم شم زمانی كه برای تجارت به مراكش می رود پسرش را در آنجا گم می كند و از دوستش طالب بیك می خواهد كه اگر خبری از او بدست آورد میرزا قشم شم را در جریان بگذارد، طلحك از این مسئله سوء استفاده كرده و به اتفاق هوشیار خان لباسهای عربی می پوشند و به خانۀ میرزا قشم شم میروند....
-
07
فروردین 1400
طلحك می فهمه نامه ای كه از طرف پدر گلنسا به دست میرزا قشم شم رسیده، توسط هوشیار نوشته و فرستاده شده است. بیژن خان نیز شك میكنه كه شاید هوشیار باعث شده كه میرزا قشم شم از ازدواج دخترش گلنسا با او منصرف شده. طلحك برای اینكه رأی بیژن خان را بزند به او میگوید كه این دختری كه عاشقش هستین بسیار سر به هوا و یك سر داره و هزار سودا، برای همینه كه میرزا قشم شم شب و روز مراقبشه. وقتی هوشیار می فهمد كه چنین تهمتی رو طلحك بیان كرده با او درگیر می شود و هر چه طلحك با ایماء و اشاره به هوشیار خان بفهماند فایده ای نداره و بیژن خان متوجه می شود كه همۀ این كلك ها زیر سر طلحكه و او بازیش داده است....
-
06
فروردین 1400
از آنجایی كه هوشیار خان برای بدست آوردن گلنسا نیاز به پول دارد زمانی كه میرزا پشمك خان در حال شمردن پول ها هست طلحك با ترفندی كیسۀ پولهایش را بر زمین می ریزد تا بعد از رفتن میرزا پشمك خان آنها را بردارد كه هوشیار خان سر میرسه و كیسۀ پولها را می بیند و آنها را به میرزا پشمك خان برمیگرداند....
-
05
فروردین 1400
هوشیار خان عاشق دختر خوندۀ میرزا، گلنسا خانوم شده اما پدرش میرزا تیركمون خان با این وصلت مخالفه و تصمیم داره كه هوشیار خان با ماهرخ دختر میرزا پشمك خان ازدواج كنه. طلحك دوست و نوكر خانه زاد هوشیار خان با ترفندی از گلنسا میخواد كه كف بینی كنه و بگه كه آیا دوستش به دختر مورد علاقه اش میرسد یا نه كه هوشیار خان سر می رسد و ترفند طلحك را نقش بر آب می كند
-
04
فروردین 1400
خان دایی از جعفرخان میخواد كه با رسم و رسوم ایرانی رفتار و عادت كنه. با دست غذا بخوره، ملچ و ملوچ كنه، روی زمین بخوابه، كلاه ایرونی سرش بذاره.
-
03
فروردین 1400
جعفر فرنگی كه ادای خارجی ها رو در میاره، با كفش توی اتاقها و پذیرائی ها رفت و اومد میكنه، كه دایی بهش تشر می زنه كه پاشو كفشاتو درآر همه جا رو نجس كردی.
عاقبت جعفر فرنگی رو وادار می كنه كه كفشاشو در بیاره و با سنت ایرانی ها زندگی كنه. -
02
فروردین 1400
قرار است جعفرخان از فرنگ به نزد خانواده اش بازگرده. در راه پنچر می شه. در واقع خودش پنچر میشه چون به جای اینكه از سمت تهران بیاد از راه فشم اوشوم میاد....
-
01
فروردین 1400
در آخر چرب و چیلیه اصفهانی ، هم سر بازرگان فرنگیه رو كلاه گذاشت و هم سر سمبوسۀ یهودی یه.....
-
30
اسفند 1399
قاضی از بازرگان می خواهد كه قسم بخورد ولی چرب و چیلی اصفهانی از قاضی می خواد كه شاهدانش در محكمه حاضر شوند و شهادت بدهند. قاضی به آنها سه روز مهلت میدهد كه در حضور قاضی القضات شاهدان حاضر شوند بقال اصفهانی با نقشۀ دلالی یهودی به قهوه خان می روند تا چند شاهد قلابی پیدا كنند....
-
29
اسفند 1399
سموئل یهودی نزد بازرگان فرنگی می رود و داد و هوار می كند كه چرا نشسته ای خونه خراب شدم بدبخت شدم. چلبی اصفهانی مرد شیادی است و تا به حال سر خیلی ها را كلاه گذاشته اگر میخواهی به پولت برسی باید از او به محكمه شكایت ببری.....
-
28
اسفند 1399
بقال اصفهانی به اتفاق سموئل یهودی نزد بازرگان فرنگی میروند و هر چی جنس از قبیل ادویجات، روغن، شكر، طاقه های ابریشمی و با بازرگان فرنگیه معامله می كنند و علی الحساب 200 سكه می دهند و مابقی را قرار می گذارند كه در چند هفتۀ آینده پرداخت نمایند. اما.....