از ساعت به مدت
دو یهودی جاسوس از قبیلۀ اوس و خزرج، برای یافتن محمد(ص) به بیابان های اطراف مكه می روند. محمد(ص) چوپان است و همان راهی را رفته كه انبیای الهی رفته اند. او رفتاری چون پیامبران دارد. خدیجه، محمد(ص) را برای كاروان خود انتخاب می كند.
-
28
شهریور 1403
-
27
شهریور 1403
-
26
شهریور 1403
-
25
شهریور 1403
-
24
شهریور 1403
-
20
مهر 1401
-
19
مهر 1401
-
18
مهر 1401
-
17
مهر 1401
-
16
مهر 1401
-
05
آبان 1400
-
04
آبان 1400
-
03
آبان 1400
-
02
آبان 1400
-
01
آبان 1400
ماجرای دو جوان یهودی كه برای زیر نظر گرفتن پیامبر ص اسلام وارد شهر مكه شده و در خانه ابو عبید ساكن میشوند....
-
16
آبان 1399
در ایام جوانی پیامبر اسلام، دو مرد یهودی نامهای اسحاق و شعیب از قبیله بنی قریظه داخل شهر مكه می شوند تا درباره پیامبر اكرم (ص) پرس و جو كنند و مطمئن شوند كه آن حضرت، همان پیامبری است كه در تورات و انجیل به مبعوث شدنش اشاره شده. هنوز كار آنها به اتمام نرسیده كه پیامبر (ص) به عنوان كاروان سالار كاروان تجارتی خدیجه عازم شام میشود. این دو مرد یهودی هم همراه كاروان راهی می شوند. آنها در بین راه ضمن دیدن كرامات آن حضرت، از زبان همسفرشان، یعنی ابوزید با گذشته آن حضرت هم آشنا می شوند و بر آنها اثبات میشود، پیامبر اسلام، همان كسی است كه در تورات و انجیل نامش آمده. بالاخره این سفر تجاری پس از كش و قوس های زیاد به پایان میرسد و كاروان بعد از چهار ماه به شهر مكه برمی گردد. اما این پایان داستان نیست، چرا كه خدیجه به عنوان ثروتمند ترین زن عرب خودش شخصاً از محمدبن عبدالله خواستگاری می كند، كاری كه برای مردم شهر به خصوص برخی از زنان شهر جای تعجب فراوان دارد. وقتی آنها مخالفت هم می كنند.
-
15
آبان 1399
در ایام جوانی پیامبر اسلام، دو مرد یهودی نامهای اسحاق و شعیب از قبیله بنی قریظه داخل شهر مكه می شوند تا درباره پیامبر اكرم (ص) پرس و جو كنند و مطمئن شوند كه آن حضرت، همان پیامبری است كه در تورات و انجیل به مبعوث شدنش اشاره شده. هنوز كار آنها به اتمام نرسیده كه پیامبر (ص) به عنوان كاروان سالار كاروان تجارتی خدیجه عازم شام میشود. این دو مرد یهودی هم همراه كاروان راهی می شوند. آنها در بین راه ضمن دیدن كرامات آن حضرت، از زبان همسفرشان، یعنی ابوزید با گذشته آن حضرت هم آشنا می شوند و بر آنها اثبات میشود، پیامبر اسلام، همان كسی است كه در تورات و انجیل نامش آمده. بالاخره این سفر تجاری پس از كش و قوس های زیاد به پایان میرسد و كاروان بعد از چهار ماه به شهر مكه برمی گردد. اما این پایان داستان نیست، چرا كه خدیجه به عنوان ثروتمند ترین زن عرب خودش شخصاً از محمدبن عبدالله خواستگاری می كند، كاری كه برای مردم شهر به خصوص برخی از زنان شهر جای تعجب فراوان دارد. وقتی آنها مخالفت هم می كنند.
-
14
آبان 1399
دو مرد یهودی به نام های اسحاق و شعیب داخل شهر مكه می شند تا درباره پیامبر اسلام (ص) از اهل شهر پرس و جو كنند و مطمئن بشند كه اون حضرت، آخرین فرستاده الهی است یا نه! اونها سرگرم كارشون بودند كه متوجه می شند كاروان تجاری خدیجه به كاروان سالاری پیامبر اسلام كه جوانی بیست و چند ساله است، قصد داره به طرف شام حركت كنه. اسحاق و شعیب با این كاروان راهی می شند و در طول سفر با حوادث گوناگونی بر خورد می كنند كه همگی نشان از آخرین پیامبر بودن رسول خدا (ص) داره، بالاخره كاروان بعد از چهار ماه به شهر بر می گردد. ظاهراً كار شعیب و اسحاق تموم شده و اونها باید به قبیله خودشون ، بنی قریظه در یثرب بر می گردند. اما چنین نمی كنند، چرا كه قصد دارند در مكه بمونند و به خیال خودشون حوتدث تازه ای رو مشاهده كنند. كاروان با استقبال خدیجه داخل مكه میشه و همه راجع كرامات محمد امین صحبت می كنند. اسحاق و شعیب با تعجب به برخورد مردم مكه نگه می كنند. انگار قراره یك اتفاق بزرگ و سرنوشت ساز رخ بده كه برای همه جالب دستی باور كردنی نیست.
-
13
آبان 1399
در ایام جوانی پیامبر اسلام (ص) دو مرد یهودی با نام های اسحاق و شعیب از قبیله بنی قریظه داخل مكه می شند تا با پرس و جو كردن از اهل شهر، مطمئن بشند پیامبر اسلام (ص) آخرین فرستاده خداوند هست كه در تورات و انجیل به مبعوث شدن ایشان اشاره شده. این دو نفر در منزل ابوعبید ساكن هستند كه بنا به در خواست خدیجه و اصرار ابوطالب، پیامبر (ص) كاروان سالاری كاروان تجاری خدیجه رو قبول می كنه و این چنین كاروان به سوی شام حركت می كنه.دو مرد یهودی هم به ناچار با كاروان همراه می شند تا این چنین خواسته های خودشون بهتر و كامل تر برسند. اونها در بین راه با دیدن رفتار رفتار رسول خدا و شنیدن حرف های ابوزید كه از همسایگان قدیم اون حضرت به شمار میره، رفته رفته مطمئن می شند كه پیامبر اسلام (ص) همان پیامبری است كه در مكتب الهی وعده داده شده. كاروان در شهر بصری با راهبی برخورد می كنه و راهب اون شهر حضرت پیامبر رو آخرین پیامبر الهی معرفی می كنه كه ذكرش در كتاب های گذشته اومده. دو یهودی تصمیم می گیرند به یثرب برگردند و همه چیز رو به استادشون، مرحبه گزارش بدند. اما خیلی زود پشیمان می شند و تصمیم می گیرند كاروان رو همراهی كنند و منتظر اخبار و حوادث جدیدی باشند.
-
12
آبان 1399
رسول خدا(ص) ایام جوانی خودش رو سپری می كنه و به محمد امین معروف هست. دو مرد یهودی با نام های شعیب و اسحاق از قبیله بنی قریظه داخل شهر مكه می شندتا رفتار و گفتار حضرت رو زیر نظر بگیرند و مطمئن بشند اون حضرت، همان پیامبری است كه در تورات و انجیل نامش به عنوان آخرین پیامبر اومده. در همین رهگذر بنا به در خواست خدیجه و اصرار ابوطالب، پیامبر اسلام تصمیم می گیرند با در اختیار گرفتن كاروان سالاری كاروان تجاری خدیجه به سوی شام حركت كنند. دو مرد یهودی هم با پا در میانی ابوعبید داخل كاروان شده و همراه بقیه راهی می شند.اسحاق و شعیب در طول راه ضمن زیر نظر گرفتن رفتار و گفتار حضرت محمد(ص) پای صحبت های ابوزید می نشیند در باب گذشته اون حضرت اطلاعات خوبی به دست میارند. كاروان به شهر شام می رسه در این شهر پیامبر اسلام(ص) مواجهه بالای كه هنگام معامله كردن به لات و عزی قسم خورده، نه تنها از این كار ناراحت میشه، بلكه انزجار خودش رو هم از بت ها بیان می كنه. دیگه دو مرد یهودی مطمئن شدند پیامبر اسلام(ص) آخرین فرستاده خداوند است. و از این كه پیامبری از میان قوم آنها مبعوث نمیشه، سخت ناراحت هستند.