مهتاج و طبیب همانجا در می یابند كه امیر تومان و همراهانش در راه به مردی جوان با شكلی غریب برخورده اند كه نامی غریب دارد و به شدت ایجاد ظن می كند. آنگاه كه نامش را نیما می خوانند طبیب و مهتاج گواهی می دهند كه آن مرد شاعری بی آزار است كه می بایستی فی الفور آزادش كرد، سپس مهتاج از امیر تومان اجازه می گیرد تا با شاعر جوان دیدار كند. نیما از آرمان هایش می گوید و در می یابد كه مهتاج محكوم به تبعید در بلادی دور شده است...
شكوه قلم
از 12 تیر از ساعت 02:30 به مدت 30 دقیقه
اسفند1299مهتاج و میمنت دودخترعمیدالدوله ی عمادطبیب برای انجام كارهای معمول به بازار آمده اند دو خواهر،برای رساندن دارویی به آشخانه ی زنی می روند كه به عمه آرپینه مشهور است ودر آن جا ماجراهایی رخ میدهد...
📋سردبیر: مجید نظری نسب 🎬كارگردان: نازنین مهیمنی 📑نویسنده: علی دنیوی ساروی 🎧تهیه كننده: اشرف السادات اشرف نژاد 🕹️افكتور:نرگس موسی پور 🎤صدابردار: علی حاجی نوروزی 🎭هنرمندان: مهرخ افضلی حمید یزدانی مهرداد مهماندوست علی شجره ماندانا اصلانی مینو جبارزاده رضا عمرانی بهادر ابراهیمی مونا صفی ماندانا محسنی فریبا متخصص شهیندخت نجف زاده احمد هاشمی محمد پورحسن
-
16
تیر 1400
-
15
تیر 1400
عمیدالدوله طبیب بعد از آنكه با دستیاری مهتاج، جان زنی باردار و نوزادش را از مرگ نجات می دهد، در خانه ی هنرمندی محتضر، میرزا نصیر نگارنده حاضر می شوند اما او را مرده می یابند. مقصد بعدی خانه عمه آرپینه است كه پسرش روحان زخمی ست همان كه به میمنت دل داده اما در راه چند نظامی راه درشكه آنان را سد می كنند و وقتی در می یابند كه عمیدالدوله طبیب است آنان را به محلی می برند كه امیر تومان لشكر به زخمی كه برداشته در آنجا حاضر است. امیر تومان از اوضاع ملتهب و به هم ریخته شهر می گوید و این كه هزاران قزاق به طهران رسیده اند....
-
14
تیر 1400
در اسفند 1299 كشور درگیر با انواع التهابات و شورش هاست. مهتاج كه نویسنده جریده است به دلیل نگارش مقاله ای اعتراضی محكوم شده و منتظر اجرای حكم تبعید خود است. همان شب، نایب سوم نظیمه وارد خانه عمید الدوله طبیب، پدر مهتاج می شود و حكم پنج سال تبعید مهتاج به طبس را می خواند و فردا برای اجرای حكم باز خواهد گشت.
نیمه شب مردی بد زبان به نام غیرت از راه می رسد و می خواهد تا طبیب بر بالین همسر بد حال و پا به ماهش حاضر گردد، طبیب، مهتاج را هم به عنوان وردست خود به همراهی فرا می خواند. آنجا با تلاش طبیب زن از مرگ نجات پیدا می كند. زن فارغ می شود و نوزاد این بار هم دختر است، غیرت تهدید می كند كه نوزادش را در خیابان رها خواهد كرد مجادله و مرافعه ای میان طبیب و مهتاج با غیرت در می گیرد اما ساعتی دیگر با منطق مهتاج و حقایقی كه از طرف طبیب برای غیرت روشن می شود ورق بر می گردد و مرد بد زبان اظهار ندامت می كند. سپس طبیب به همراه مهتاج به نیت حضور بر بالین بیماری محتضر هنرمندی نگارگر به نام میرزا نصیر ساجدالملك به خانه ی او می روند سورا همسر مرد هنرمند كه دچار پریشان حالی است می گوید كه پیش از آمدن آنان نیز مردی جوان به نام نیما نیز به دیدن همسرش آمده بود كه با دادن شعر و یادداشتی آنجا را ترك كرده است رفتارهای غریب سورا پدر و دختر را دچار هراس می كند....
-
13
تیر 1400
مهتاج و میمنت دختران عمیدالدوله عماد برای رسیدگی به كارهای مادرشان كه در بستر بیماری ست به بازار آمده اند زمان اسفند هزار و دویست و نود و نه است. مهتاج كه برای روزنامه طالع می نویسد به دلیل نگارش آخرین مقاله اعتراضی اش محكوم شده و حكمش را تبعید مقرر كرده اند اما اجرای آن با پیگیری های پدر(عمیدالدوله) به بعد از نوروز موكول شده است. دو دختر به خانه می رسند و ساعتی نمی گذرد كه با نایب سوم نظمیه كه جوانی است محجوب و موقر روبرو می شود، به خانه آنها می آید نظامی جوان حامل حكمی ست و آن را در جمع خانواده می خواند. و طی آن معلوم میشود كه به دلیل عزل مقام مهم عدلیه و رسیدن همان منصب به شخصی دیگر مهلتی كه پدر گرفته بود لغو شده و حكم، صبح فردا اجرا می شود، بدان معنی كه مهتاج می بایستی برای مدت پنج سال از خانه و كاشانه دور بماند و در محل تبعید خود در طبس سر كند. شب تازه از نیمه می گذرد كه غیرت، كارمند بلدیه، به خانه طبیب می آید تا او را به بالین همسر بیمارش ببرد. عمید الدوله از مهتاج می خواهد كه به عنوان وردست همراهی اش كند. طبیب در خانه غیرت پی می برد كه حال زن بیشتر از آنچه پیش بینی می كرد خراب است، كار آغاز می شود اما آنچه از گفتگوی مهتاج و طبیب آشكار می گردد این است كه چندان امیدی به نجات زن وجود ندارد؛ مهتاج به پدر می گوید با این همه بیایید با چراغ امید پیش رویم....
-
12
تیر 1400
در اسفند 1299 مهتاج و میمنت دو دختر عمیدالدوله عماد طبیب خوش نام طهران برای انجام كارهای معمول به بازار آمده اند شهر جنب و جوش ماه آخر سال را دارد مهتاج كه خواهر بزرگتر است به دلیل نگارش مقاله و چاپ آن در روزنامه طالع محكوم به تبعید سامانی دور شده است. دو خواهر، به نیت رساندن دارویی، به آشخانه زنی می روند كه به عمه آرپینه مشهور است در گفتگویی معلوم می شود كه روحان پسری كه آرپینه او را نزد خود بزرگ كرده نسبت به میمنت علاقه ای دارد و به همان نسبت علاقه ای متقابل در میمنت وجود دارد. همان وقت است كه سر و كله مردی پیدا می شود. او كه كارمند بلدیه طهران است بادیه ای آورده تا آش بگیرد، در آنجا او از همسر بد حالش می گوید كه پا به ماه است و همین روزهاست كه فارغ شود اما همه اینها را با استهزاء و توهین به همسرش بیان می كند. مهتاج از سر دلسوزی پرسشی می كند كه با بد زبانی غیرت روبرو می شود، میمنت به حمایت از خواهرش مهتاج می شورد و موضوع می رود تا به مرافعه ای بدل شود كه با پا درمیانی عمه آرپینه غائله ختم می شود. مهتاج كه آرزوی طبابت در سر دارد و اغلب به عنوان وردست پدر همراهی اش می كند، داروی عمه آرپینه را می دهد و به خانه بر می گردند. در همان زمان مهتاج متوجه می شود دو نظامی دمِ درِ خانه ایستاده اند حدس و گمان ها مطرح می شود كه ناگاه صدای دق الباب خانه را پُر می كند. پدر می رود كه در را باز كند...