سهراب دچار مشكل قلبی است و این مسئله باعث آشفتگی خاطر والدینش میشود. آنها از میرزا پدربزرگ سهراب میخواهند تا با خاله بزرگ صحبت كند و رایاش را تغییر دهد. پس از دیدار میرزا و خاله بزرگ متوجه میشویم كه آنها آشنایی دوری با یكدیگر دارند. از طرفی سهراب قصد دارد خود را برای شركت در مسابقه دو آماده كند ولی به دلیل بیماری قلبیاش دچار مشكل میشود.
مه لقا
از 16 اسفند از ساعت 22:00 به مدت 30دقیقه
ستاره معلم جوانیست كه از شهر به روستایی دورافتاده آمده و خود را وقف كودكان و نوجوانان آنجا كرده است. پدر ستاره كه مخالف سكونت دخترش در روستاست تصمیم دارد او را از ادامهی زندگی در روستا منصرف كند
كارگردان مینو جبار زاده تهیه كننده طیبه محمد علی نویسنده هانیه نجفی افكتور نرگس موسی پور صدا بردار حیدر صفدری بازیگران سعیده فرضی رامین پور ایمان ماندانا محسنی صفا آقا جانی مسعود زنوزی راد سیما خوش چشم شمسی صادقی محمد آقا محمدی مینا شجاع مهرخ افضلی مجید حمزه احمد گنجی مهرداد مهماندوست مونا صفی امیر فرحان نیا شهریار حمزییان
-
20
اسفند 1399
-
19
اسفند 1399
خاله بزرگ شرط ازدواج آنها را پیروزی سهراب در مسابقه دو بین روستاها اعلام میكند اما سهراب دچار مشكل قلبی است و این مسئله باعث آشفتگی خاطر والدینش میشود. آنها از میرزا پدربزرگ سهراب میخواهند تا با خاله بزرگ صحبت كند و رای اش را تغییر دهد. پس از دیدار میرزا و خاله بزرگ متوجه میشویم كه آنها آشنایی دوری با یكدیگر دارند و....
-
18
اسفند 1399
ستاره معلم جوانی است كه از شهر به روستایی دورافتاده آمده و خود را وقف كودكان و نوجوانان آنجا كرده است. پدر ستاره كه مخالف سكونت دخترش در روستاست تصمیم دارد او را از ادامه زندگی در روستا منصرف كند اما معلم جوان قصد دارد كه در روستا كتابخانهای بنا كند و در همین راستا از پدرش طلب یاری میكند. روزی مریم، یكی از شاگردان ستاره، از او میخواهد كه در سفری كه به شهر خواهد داشت برای خاله بزرگ سنگ صبور بخرد. از سویی مینا، خواهر مریم، قصد دارد با جوانی به نام سهراب ازدواج كند. خاله بزرگ شرط ازدواج آن دو را پیروزی سهراب در مسابقه دو بین روستاها اعلام میكند....
-
17
اسفند 1399
روزی مریم، یكی از شاگردان ستاره، از او میخواهد كه در سفری كه به شهر خواهد داشت برای خاله بزرگ سنگ صبور بخرد. از سویی مینا، خواهر مریم، كه قصد ازدواج با سهراب را دارد به دلیل مخالفت خاله بزرگ با ازدواجش دچار پریشانی شده است.
-
16
اسفند 1399
ستاره معلم جوانی است كه از شهر به روستایی دورافتاده آمده و خود را وقف كودكان و نوجوانان آنجا كرده است. پدر ستاره كه مخالف سكونت دخترش در روستاست تصمیم دارد او را از ادامهی زندگی در روستا منصرف كند.
-
13
اسفند 1399
از سویی سعید پس از بررسی متوجه میشود برای حل مشكل قطعی برق باید یكی از درختان حاشیه چشمه را قطع كنند اما پیرزنی به نام ریحان كه معتقد است این درخت سبزقبا است مانع بریدن درخت میشود. از طرف دیگر نسترن و اسد از طرف پدر نسترن برای ازدواج تحت فشار هستند. با بند آمدن باران اهالی روستا دست به كار میشوند و درخت را قطع میكنند. ریحان شبهنگام خانه را ترك كرده و به صحرا میرود....
-
12
اسفند 1399
برق روستای محل سكونت نسترن قطع شده است. سعید مامور جوان اداره برق همراه با خاله شیرین برای بررسی مشكل برق به روستا میآید. سعید پیش از این خواستگار نسترن بوده اما با جواب رد او روبرو شده است. خاله شیرین طی صحبت با نسترن متوجه میشود او علاقه چندانی به اسد، نامزدش، ندارد. اسد هم در مقابل دلبسته دختری به نام پرستو است...
-
11
اسفند 1399
با بارش شدید باران، شیرین و سعید مجبور میشوند چند روزی در روستا بمانند. از طرفی سعید طی صحبت با رحمان، همسر ریحان، متوجه علاقه عجیب و غریب ریحان به سبزقبا میشود. پیرمرد تصمیم میگیرد قصه سبزقبا را برای سعید تعریف كند....
-
10
اسفند 1399
سعید پس از بررسی متوجه میشود باران باعث شكسته شدن یكی از درختان حاشیه چشمه شده است و همین درخت عامل قطع برق است. او معتقد است درخت را باید قطع كنند اما در آخرین لحظات پیرزنی به نام ریحان كه درخت مذكور را سبز قبا میداند، مانع میشود. از سویی خاله شیرین در گفتگو با نسترن متوجه میشود او همان دختر مورد نظر سعید است. نسترن كه نامزد پسر عمویش اسد است، تمایل چندانی برای ازدواج با اسد ندارد. در مقابل اسد هم دلبسته دختر دیگری به نام پرستو است و....
-
09
اسفند 1399
بعد از اینكه فرزند مهرنوش به دنیا میآید زرین تلاش میكند مهرنوش را از خطر آل آگاه كند. او برای مهرنوش آشكار میكند كه سالها پیش زنی به نام رعنا در خانه اربابی زندگی میكرده كه آل نوزاد او را با نوزاد خودش یعنی آسیه جا به جا كرده. مهرنوش با شنیدن حرفهای زرین دچار ترس و كابوس میشود. میرزا صالح یكی از قدیمیترین اهالی روستا برای او از گذشتهی خانهی اربابی میگوید. طبق گفتههای میرزا صالح، خانهی مذكور متعلق به ارباب صادق بوده كه پس از مرگش به دخترش رعنا میرسد. او زنی به نام اكرم كه خدمتكار خانهی اربابی بوده را در ماجرای آل و دزدیدن بچهی رعنا دخیل میداند
-
06
اسفند 1399
زرین تلاش میكند مهرنوش را از خطر آل آگاه كند. او برای مهرنوش آشكار میكند كه سالها پیش زنی به نام رعنا در خانهی اربابی زندگی میكرده كه آل نوزاد او را با نوزاد خودش یعنی آسیه جا به جا كرده. مهرنوش با شنیدن حرفهای زرین دچار ترس و كابوس میشود. میرزا صالح یكی از قدیمیترین اهالی روستا برای او از گذشتهی خانهی اربابی میگوید. طبق گفتههای میرزا صالح، خانهی مذكور متعلق به ارباب صادق بوده كه پس از مرگش به دخترش رعنا میرسد. او زنی به نام اكرم كه خدمتكار خانهی اربابی بوده را در ماجرای آل و دزدیدن بچهی رعنا دخیل میداند...
-
05
اسفند 1399
مهرنوش كه باردار است به توصیه پزشك، همراه همسرش علیرضا به روستایی دور افتاده میروند. محل سكونت آنها خانهای موسم به خانه اربابی است. اهالی روستا این خانه را شوم میدانند. از سویی مدتی است كه علیرضا زنی بومی به نام آسیه را در حاشیه جنگل میبیند. زرین یكی از زنان روستا به مهرنوش میگوید كه این زن فرزند آل است. بعد از اینكه فرزند مهرنوش به دنیا میآید زرین تلاش میكند مهرنوش را از خطر آل آگاه كند...
-
04
اسفند 1399
مهرنوش كه باردار است به توصیه پزشك، همراه همسرش علیرضا به روستایی دورافتاده میروند. محل سكونت آنها خانهای موسم به خانه اربابی است. اهالی روستا این خانه را شوم میدانند. از سویی مدتی است كه علیرضا زنی بومی به نام آسیه را در حاشیه جنگل میبیند. زرین یكی از زنان روستا به مهرنوش میگوید كه این زن فرزند آل است. فرزند مهرنوش زودتر از موعد به دنیا میآید. از طرفی مادر مهرنوش، شهناز، نگران رفت و آمدهای مشكوك علیرضاست. او این نگرانی را با دخترش در میان میگذارد. مهرنوش هم برای كشف حقیقت بیخبر خانه را ترك میكند. او در حاشیهی جنگل آسیه را میبیند. زن بومی تلاش میكند او را به خانه خودش ببرد اما مهرنوش موفق به فرار میشود. مهرنوش در جاده با زرین و شهناز روبرو میشود. زرین برای مهرنوش آشكار میكند كه سالها پیش زنی به نام رعنا در خانه اربابی زندگی میكرده كه آل نوزاد او را با نوزاد خودش یعنی آسیه جا به جا كرده و....
-
03
اسفند 1399
مهرنوش كه باردار است به توصیه پزشك، همراه همسرش علیرضا به روستایی دورافتاده میروند. محل سكونت آنها خانها موسم به خانه اربابی است. اهالی روستا این خانه را شوم میدانند. از سویی مدتی است كه علیرضا زنی بومی به نام آسیه را در حاشیه جنگل میبیند. زرین یكی از زنان روستا به مهرنوش میگوید كه این زن فرزند آل است. از طرفی دیگر شهناز مادر مهرنوش كه نگران دخترش است عازم روستا میشود. در اولین شبی كه شهناز به روستا آمده كودك مهرنوش به دنیا میآید....
-
02
اسفند 1399
مهرنوش كه باردار است و مشكل تنفسی دارد به توصیهی پزشك همراه همسرش به روستایی دورافتاده میروند. محل سكونت آنها خانهای موسم به خانهی اربابیست. اهالی روستا این خانه را شوم میدانند و....