یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
از ساعت به مدت
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۲۶
مهر ۱۴۰۳
-
۲۵
مهر ۱۴۰۳
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۲۴
مهر ۱۴۰۳
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۲۳
مهر ۱۴۰۳
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۲۲
مهر ۱۴۰۳
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۲۱
مهر ۱۴۰۳
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۰۴
آبان ۱۴۰۲
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۰۳
آبان ۱۴۰۲
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۰۲
آبان ۱۴۰۲
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۰۱
آبان ۱۴۰۲
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۳۰
مهر ۱۴۰۲
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۲۹
مهر ۱۴۰۲
یك اشارت- قسمت ۶(تكرار)
-
۰۷
آذر ۱۳۹۹
خالد و اسماعیل كه دو جوان اهل كوفه هستند، به خاطر ملاقات امام حسن عسكری (ع) در شهر سامرا به سیاه چال می افتند. با تلاش شخص بانفوذی به نام ابوكمال آزاد می شند. اونها با كاروانی به سمت كوفه برمی گردند. در میانۀ راه با راهزن ها درگیر می شند و خالد زخمی میشه. ولی این پایان داستان نیست، خالد سخت دل نگرانه، زیرا قراره پیغام امام حسن عسكری (ع) رو به استاد خودش، یعقوب كندی برسونه، مبنی بر این كه كتاب تناقضات قرآن این استاد فلسفه كتابی سراسر اشتباه و خطاست. اسماعیل، خالد رو از این كار نهی می كنه. سرانجام خالد پیغام رو می رسونه و این چنین باعث رنجش و عصبانیت استاد میشه. خالد به خاطر این كارش سخت ناراحته. در همین حال، با ابوطایر ملاقات می كنه كه دوست داره به سامرا بره و امام رو زیارت كنه، ولو به قیمت جانش تمام بشه. خانوادۀ خالد كه متوجه ناراحتی اون شدند، به دنبال این هستند تا علت این ناراحتی رو بفهمند. ولی چندان در كار خودشون موفق نیستند. تا این كه نیمه های شب، خدمتكار یعقوب كندی به سراغ خالد میاد و به اون میگه، استاد كارش داره و فردا صبح زود باید خالد به خدمتش بره
-
۰۶
آذر ۱۳۹۹
اسماعیل و خالد كه اهل كوفه هستند، در شهر سامرا به صورت پنهانی به خدمت امام حسن عسكری (ع) میروند. ولی خیلی زود دستگیر شده و به سیاه چال انداخته می شوند. با تلاش ابوكمال، این دو جوان جویای علم و دانش آزاد شده و به سمت كوفه برمی گردند. در میانۀ راه، راهزن ها به كاروان حمله می كنند و خالد به شدت مجروح میشود اما از مرگ نجات پیدا می كند و سرانجام به كوفه می رسند. خالد دل نگران هست. چون قرار است پیغام امام حسن عسكری (ع) را به استادش خود، یعقوب كندی برساند، مبنی بر این كه كتاب این استاد فلسفه با نام تناقضات قرآن سراسر اشتباه و نادرستی است. خالد تردید دارد این پیام را برساند یا نه!؟ بالاخره تصمیم خود را می گیرد. وقتی پیام امام را به استادش می رساند، یعقوب كندی سخت عصبانی میشود. ولی حرفی به او نمی زند. همین سكوت معنادار، خالد رو بیشتر نگران می كند. او نمی داند این خطای خود را جبران كند و همچنان حیران هست. همسر و مادرش تلاش می كنند تا شاید بدانند در سامرا چه اتفاقی افتاده كه خالد این چنین دل نگران هست و آرام و قرار ندارد.
-
۰۴
آذر ۱۳۹۹
خالد و اسماعیل، دو جوان اهل كوفه به شهر سامرا می آیند و با كمك ابوكمال به صورت پنهانی، امام حسن عسكری (ع) رو ملاقات می كنند. ولی جاسوسان حكومتی متوجه این اتفاق می شوند و این دو جوان رو دستگیر می كنند. قرار هست اونها اعدام بشوند. اما با پادرمیانی ابوكمال از مرگ نجات پیدا می كنند و به سیاه چال انداخته می شوند. شرایط در سیاه چال سخت و ناگواره. ولی این پایان ماجرا نیست و باز به خاطر نفوذی كه ابوكمال در دربار عباسیان داره، خالد و اسماعیل از سیاه چال آزاد می شوند. اونها قصد دارند همراه كاروانی به سمت كوفه برگردند. همه چیز به ظاهر خوب و خوشایند به نظر میاد. ولی خالد دل نگران هست، زیرا امام حسن عسكری (ع) از اون خواسته تا به استاد خودش این پیغام رو برسونه كه نگارش كتاب تناقضات قرآن، كاری اشتباه هست. خالد جرات رساندن این پیغام رو نداره و همچنان مردد مونده چی كار كنه....